#کمند-زلف
ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟
از جلوهٔ تو سینه چو گل چاک شد مرا
ای خرمن شکوفه! بر و دوش کیستی؟
همچون هلال بهر تو آغوش من تهی است
ای کوکب امید در آغوش کیستی؟
مهر منیر را نبود جامهٔ سیاه
ای آفتاب حسن سیه پوش کیستی؟
امشب کمند زلف ترا تاب دیگری است
ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟
ما لاله سان ز داغ تو نوشیم خون دل
تو همچو گل حریف قدح نوش کیستی؟
ای عندلیب گلشن شعر و ادب رهی
نالان بیاد غنچه خاموش کیستی؟
چو گل ز دست تو جیب دریده ای دارم
چو لاله دامن در خون کشیده ای دارم
به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست
که پاس خرمن آفت رسیده ای دارم
ز سرد مهری آن گل چو برگهای خزان
رخ شکسته و رنگ پریده ای دارم
نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟
که همچو لاله دل داغدیده ای دارم
مرا زمردم نا اهل چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریده ای دارم
کجاست عشق جگر سوز اضطراب انگیز؟
که من به سینه دل آرمیده ای دارم
صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع
شرار آهی و خوناب دیده ای دارم
مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق؟
که چون رهی دل از خود رمیده ای دارم
اي کبوتر از آشيان کرانه کردي بي سبب چرا ترک آشيانه کردي
يادي از رفيقان آشنا نکردي
زين مکان که با عاشقان در آن چميدي از آن چه ديدي
ناگهان چرا سوي ديگران پريدي
ترک يار نالان و ترک خانه کردي
بد گمان گشتم بر تو باري بي وفا نبودي به ياري
در کف بازان شکاري به صد زخم کاري همانا دچاري
از فراقت من مي کنم شيون دلبر من نگارين پر من نگارين پر من
شبی که ماه کامل شد ............
بباف، مویت را…●
مگر مرا آن مو؛ طنابِ دار شود!●
مرا بکش بالا…●
چنان که عاطفه ات؛ جریحه دار شود●
مرا بخندان، ای… مرا بگریان، ای…●
که مرده ایست قلیل؛ کسی که حاضر نیست، نه شادمان شود وُ نه سوگوار شود!●
کسی به شدتِ تو؛ به صخره ام کوبید●
و من فرو رفتم؛ به قعرِ دریاها ●
که قعرِ دریاها، پر از مزار شود●
بباف، دارم را!●
و روزگارم را، سیاه کن آن گاه…●
مرا بکش بالا؛ چنان که خرخره ام جریحه دار شود!●
علاجِ دلتنگی؛ زیارت است و غم است●
و ناامید شدن…●
جهان مگر با غم؛ به ناامید شدن امیدوار شود●
به دستِ مرگ مگر؛ تو را هوس نکنم●
که زنده ایست علیل؛ گناهکاری که به توبه می خواهد، درستکار شود!●
زبان، چموشِ من است●
بگو پیاده شود؛
ای جمال تو مرا
ای جمال تو مرا شمع شب افروز امشب
شمع گو مشعله داری ز تو آموز امشب
شمع را تاب تو چون نیست از آن می سوزد
گو چو پروانه درین سوز همی سوز امشب
امشب از شمع رخت مجلس ما روشن شد
شمع گو چهر دلفروز میفروز امشب
شبم از طلعت زیبای تو امشب روزست
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب
پارهای بردل صد پاره ما دوخت ز وصل
سوزن ناوک آن غمزه دلدوز امشب
لب لعل تو به کام دل من داد بداد
بر مراد دل از اینم شده پیروز امشب
شب اگر حادثه زاید چه عجب ابن حسام
به علی رغم جهان عیش بیندوز امشب