یاس

درجواب :فقط خدا

مگه بزرگتره متولد چنده؟

بلد

aliaga

ایبابا چیشد پس؟

درجواب :یاس

بلد

یاس

درجواب :فقط خدا

ایبابا چیشد پس؟

اون شد اون سد

aliaga

عجبا

چرد شک میکنین آخه

donya

پس همون:انگشت

درجواب :Elham

ها خیلی

Elham

یاس

یکی هم بدید هدیه صرفا ترک آدری ها

خانوم اِچ

شت هیشکی جواب سوالمو نداد

aliaga

درجواب :Negin

تولدتون مبارک علی اقا
امیدوارم هرچی ک ارزوش...

ممنونم خواهر گلم


منم براتون آرزوی بهترین هارو دارم

ܝܿܝܸܩܙ

تبریک

aliaga

درجواب :ܝܿܝܸܩܙ

تبریک

ارادت

ܝܿܝܸܩܙ

درجواب :فقط خدا

ارادت

aliaga

درجواب :pedram

و از زیر آب بیای بیرون

شامی

اقایید ان شاالله جشن ۱۲۰ سالگیتون در کنار عزیزانتون💖⚘

aliaga

درجواب :شامی

اقایید ان شاالله جشن ۱۲۰ سالگیتون در...

ممنونم انشاءالله برا شمام اینطوری بشه...

شامی

pedram

درجواب :شامی

میدونی رات نمیدن من و پیش میکشی

دستمو بگیر بیا باهم بریم رو سره همشون

shahin

کوجایی؟
بازنشسته داد بزن
حقتو فریاد بزن

pedram

درجواب :shahin

کوجایی؟
بازنشسته داد بزن
حقتو فریاد بزن

جیغ بزن شیون کن اصلا شاهین رو بزننننن

shahin

3:3 مموشی بره لالا :لالا

shahin

یه کم دقیق تر بگی فاطمه خوشحال میشه
از چه شهر ایران زمین تماس گرفتید؟

درجواب :استامینوفن ۳۲۵

ب زیبایی عکس شما که نمیرسه 😁...

shahin

راستی عیب میب نمی کنه که بچه ها برات شکلک قلب دار میزنن؟
اینجا هر چی خواستی : رو به کلمه وصل کن میشه ایموجی مثلا اگه : قلب رو بی فاصله بذاری میشه
: پنکه میشه

استامینوفن ۳۲۵

درجواب :shahin

یه کم دقیق تر بگی فاطمه خوشحال...

من از خارجه مزاحمتون میشم🤣

استامینوفن ۳۲۵

درجواب :shahin

راستی عیب میب نمی کنه که بچه...

تشکررر 😁✌🏻

pedram

باید بررسی شی

Hana

گمشو😂

یاس

منم مثل الی ام نطر بقیه به کتفم هرجی راحتم می پوشم

Elham

درجواب :یاس

منم مثل الی ام نطر بقیه به...

یه بار میرفیم عروسی خونه مادر شوعرم بودم..همه داشن مگفن ک اینو خریدم اینو قراره بخرمو بدوزمو فلان و بهمان .. منم نگاشون مکردم
مادرشوعرم اومد نشس پیشم گف تو چی مخای بپوشی چی خریدی؟ گفم هیچی پارچه دارما پول ندارم بدم بدوزن.. فرداش اومد خونمون منو برد خیاطی برام پیرهن دوختوند فقد بخاطر اینکه از اونیکیا عقب نمونن خدایی پول داشم حسشو نداشم برام مهم نبود

یاس

درجواب :Elham

یه بار میرفیم عروسی خونه مادر شوعرم...

خخخخ خوب کردی

Elham

هاع تازه ب دوران رسیده های هول

Elham

درجواب :(◍•ᴗ•◍)

رنگ چشاش که عوض میشه تا 1420...

اگه ب مامانش بره هی روشن تر میشه چشاش الانم روشنه زیاد تیره نی

...

چه تیره چه روشن ، پسنده

Elham

shahin

عه اون بازیگر ترکه

WeT

درجواب :فقط خدا

سلام قارداش خوش گلیبسن

چوخ ممنون قارداش
علی تبریز چقد هوا آلوده بود ،سردرد گرفتم

aliaga

آره آلودس اونجام

منم پریروز اونجا بودم
مشکل ریوی هم دارم

داشتم خفه میشدم

WeT

اینور خیلی بهتر از تبریز هس
تبریز خیلی بد بود
إ مشکل ریوی سخته ،دکتر حتما برو

aliaga

شهرک سلیمی ک تو نزدیکی آذرشهره و باد هم ازونطرف ب سمت تبریز میوزه هرچی دودو دم کارخانجاته مستقیم میاره ب تبریز

pedram

درجواب :shahin

واسه نگین واسه من گشادی من اسمال...

پس نارنحی رو برا من خقت کن ازش من بپوشم توام نمیخواد بپوشی همش خونه ای دیگه

shahin

نهههه من چشم دارم بهش به تو نارنجی نمیاد شبیه نارنگی میشی بهت بنفش میاد و ابی کمرنگ

pedram

درجواب :shahin

نهههه من چشم دارم بهش به تو...

ب کاپشنش یا خودش؟؟
هویج میشی توام
بنفش اوهوم دوس دارم بنفش

Negin

حرف نزنین براخودمه

یاس

درجواب :هادی

شماره کارت بدم یعنی؟

پست رو اشتباه اومدی
اون علی اقاس پول اومده حسابش

حضرت@دوست

اخرش. همه لغی کمر میگیرند از بس از کمر پایین میزنید گیر آوردند

Elham

aliaga

شامی

اون لژشش کمه بیا یکی دیگه رو بدم

خانوم اِچ

دوست من رفته بود کافه یه پسر خوشگل دیده بود بش گف اقا شما چقد خوشگلی هیچی دیگ با هم رل زدن🤣🤣

Elham

اخرالزمان شده

حلما

درجواب :shahin

کفشش لژ داشت
صورتش چی خوشگل بود؟

هوم

نعیم

گنج شخصیش چی بود؟

...

شخصی بوده ، دگ

نعیم

ممنون

...

چوپان جوانی به نام سانتیاگو که در دشتهای آندلس و در نزدیکی کلیسایی قدیمی مشغول پرورش گوسفندان خود است، بدفعات رؤیایی می بیند. کودکی در خواب به او بشارت می دهد که گنجی در مصر نهفته است و او باید درپی جستجوی آن سفرکند. جوان که مردی اهل علم و مطالعه و در فکر ازدواج با دختری است، در ادامة راه خود تصمیم می گیرد، تعبیر رؤیایش را از زنی کولی بپرسد. کولیان بنابر عقیدة عام به اسرار ماوراءالطبیعه واقف بودند و زن کولی در ازای دریافت مقداری از گنج به جوان بشارت می دهد که دیدن کودک در خواب نشان صدق رویاست، پس رؤیای جوان نیز رؤیایی راستین است. چوپان جوان غرق در این اندیشه با پادشاهی پیر آشنا میگردد. این پادشاه که حالتی قدیس گونه و افسانه‌ای دارد، بدون این که جوان لب به سخن بگشاید، او را ترغیب می کند، به دنبال پیدا کردن گنج خود راهی سفر گردد و سپس مسیر این سفر را برای او تشریح می کند. جوان گوسفندان خود را وا می نهد و در جستجوی گنج که همان حقیقت زندگی اوست راهی می‌شود. در قدم اول به راهزنی بر می خورد که تمام اندوخته‌اش را به یغما می برد و جوان که سر خورده و مأیوس است، قصد بازگشت می‌کند. اما نشانه‌هایی که آن پادشاه افسانه‌ای به او سپرده و دو سنگ به نام های اوریم و تمیم است، او را به جلو ترغیب می‌کند. جوان به طور تصادفی با پیر مردی بلور فروش که دچار روزمرّگی شده رو به رو می‌گردد. در زندگی بلور فروش با ابداعات خود تغییر و تحوّلی چشمگیر پدید می آورد و در این راه اندوخته‌ای فراهم می کند تا به موطن اصلی خویش باز گردد; اما در آخرین لحظات باز هم نشانه های پادشاه پیر، او را به جلو ترغیب می‌کند. جوان نیز به مقصد اهرام مصر به راه می افتد. او در این راه با مردی انگلیسی آشنا می‌شود. همسفرش تمام علوم را آموخته; ولی درصدد است، به رازی دست یابد که جوانی و حیات جاوید در آن نهفته است و تنها کسی که می‌تواند به او کمک کند، مردی کیمیاگر است که وی وصفش را شنیده و فقط اوست که توانسته این راز را کشف کند.

آنان در مسیر خود در می یابند که موج جنگ و خونریزی تمام قبایل را فراگرفته است. سر انجام به واحه‌ای می رسند و جوان در آن واحه دلباختة دختری به نام فاطمه می شود. وقت است تاعشق دختر جوان او را نزد خود نگه دارد و از رسیدن به گنج و افسانة شخصی باز دارد که کیمیاگر سر می رسد و با جوان به سوی اهرام مصر رهسپار می‌گردد. او در این راه اسرار و رموز جهان را برای جوان می‌شکافد و او را ترغیب می‌کند به سرّ هستی که تحقّق بخشیدن به افسانة شخصی است، دست یابد. آن دو در این راه با حوادثی رو به رو می گردند و کیمیاگر او را با اندوخته‌ای که از راه کیمیاگری به دست آورده وامی نهد و جوان در نزدیکی اهرام با راهزنانی عرب که درگیر جنگند، رو به رو می‌شود. آنان او را به قصد کشت کتک می زنند و از او علت حضورش را می پرسند و جوان ناچار رؤیای خود را باز می‌گوید که در آن به گنجی در مصر اشاره شده است. رئیس راهزنان با تمسخر او را ابلهی می شمارد که در پس تخیّلی ، عمر خود را حرام کرده و به آن سو آمده و یاد آور می‌شود که خود نیز در رؤیا دیده که دفینه‌ای در سرزمین آندلس و در کلیسایی قدیمی در انتظار اوست; ولی وی هرگز به امید یافتن هیچ و پوچ عمر خود را هزینه نکرده و به دنبال آن نرفته است و جوان در می یابد که نشانی گنجی که رئیس جنگجویان می دهد، مکانی است که او بارها در آن اقامت گزیده و سپس امیدوار و مشتاق به آن سو باز می گردد و آن دفینه را باز می یابد وبعد به سوی معشوق خویش باز می گردد تا افسانة شخصی خود را کامل کند (کوئیلو،174:1383 ).

رها

میدونی اینا خودشون رو نعوذبالله صاحب خدا میدونن، انگار مسجد ارث باباشونه، دین ارث باباشونه و قوانینش رو فقط خودشون باید وضع کنن

محمّد

خب خدا رو شکر

درجواب :یاس

کنایه از اصلاح نکردن و طبیعی...

یاس

درجواب :مشدّد

خب خدا رو شکر

پ ن پ تابش میدم تو نعلبکی و کاسه ماست خوب بچرخه

محمّد

سبیل من الان اوضاعش خرابه حس و حال اصلاح هم نیست