💢
#هر_شب_یک_حکایت
آنتونی برجس ۴۰ ساله بود که دکترها به وی گفتند یک سال دیگر بیشتر زنده نیست، زیرا توموری در مغز خود دارد.
وی بیشتر از خود نگران همسرش بود، که پس از وی چیزی برایش باقی نمیگذاشت.
آنتونی قبل از آن هرگز نویسندهی حرفهای نبود، اما در درون خود میل و کششی به داستاننویسی حس میکرد و میدانست که استعداد بالقوهای در وی وجود دارد.
بنابراین تنها برای باقی گذاشتن حقالامتیاز نشر برای همسرش پشت میز تحریر نشست و شروع به تایپ کرد.
او حتی مطمئن نبود که آیا ناشری حاضر میشود داستان وی را چاپ کند یا نه؛ ولی میدانست که باید کاری انجام دهد.
در ژانویه ١٩٦۰ وی گفت: من فقط یک زمستان، بهار و تابستان دیگر را پشت سر خواهم گذاشت، و پاییز آینده همراه با برگریزان خواهم مرد.
در این یک سال، وی پنج داستان را به انتها رساند و یکی دیگر را تا نیمه نوشت.
بهرهوری او در این یک سال برابر با بهرهوری نصف عمر فورستر(رماننویس معروف انگلیسی) و دوبرابر سلینجر(نویسندهی معاصر آمریکایی) بود.
اما آنتونی برجس نمرد! وى ۷۶ سال عمر کرد و طی این سالها ۷۰ کتاب نوشت!
مشهورترین کتاب وی پرتقالکوکی است.
همه جا ریخت و پاشه والا نمیذارن تمیز بمونه که
دیروز کل حیاطو شستم کل خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم چنتا پتو شستم دیگه پاره گشتم از خستگی
تو خونه ما همه چیز زیاده
از لباس و اسباب بازی بگیر تا ظرف نشسته و آت آشغالو...
پتو چرا ؟
تو که عید همه رو شستی ؟
ما عید نشستیم ،گفتیم بعد ماه مبارک ،بعد ماه مبارک هم میگیم بعد امتحانات من
بعدش هم تابستونه هوا گرمه
بعدش هم پاییز هوا خارابه
بعد از اونا هم زمستون هوا سرده
خب سال جدید مبارک
اخرش یه بیماری پوستی میگیری دور از جونت
شست شو رو رها کن
پتوهایی بود که برا سفر برده بودم کثیف بودن از عید هم تو حیاط بودن گربه روشون خوابیده بود خاکی شده بودن باید میشستم