حلقه موی نگارم
شعر می گویم و با واژه سخن می سازم
شرح عشق است چنین رقص کنان پردازم
دل به معشوق چو دادیم ز خود بیخبریم
این سماعی است که بیحد دهدم پروازم
حلقه موی نگارم که به جان دام بلاست
همچو گرداب فنایی است درآن جان بازم
خوشدل از گفته یارم که چنین گفت به ناز
واژه عشق عیان نیست به لب، دلبازم
عشق را مرتبت گفت وشنودیست غریب
از نگاهی به نگاهیست ز رمز و رازم
آن نگاری که به یک لحظه "رها" را دل برد
گفتمش بی تو چوشب، روز شود گلنازم
بیام منو از مرز رد میکنی؟🥲
الآن ارومیه ام بیا ببرم بندازمت تو دریاچه یکم با نمک شو
پس یگو انقد مزه میریزی نزدیک نمکایی😐
ی زن همونجا بگیر
بیایم عروسیت
بلکه دور هم جمع شدیم