یافتن پست: #پرتاب

❤
تو سرگرمِ رقص بودى ،
من سرم گرمِ تو
تنت كمانچه ىِ غم بود.
در دستانِ من
سينه‌ات خيسِ اشك
تو دل بُرده بودى
من را اما جا گذاشته بودى
جايى ميانِ يك بغض...
صداىِ كمانچه ميانه‌ىِ رقص تو
و دست‌هاى من
به عمقِ زلالِ رودخانه‌اى مى‌ماند
كه مى‌شود سرخ سنگ هاىِ صيقلى‌اش را شمرد
و
زلال شد...
كاش اين بغض امان‌ام دهد
به آرامش
به يك نفس عميق
به يك فرياد
به يك دوستت دارم با صداى بلند.
من سرم گرمِ تو بود
مست ِ شنا بر حرير دامنت
غرق شده
در آبى رودخانه‌ىِ صدات
حالا
تنها سرخ سنگِ صيقلى‌ام بر كناره‌ىِ رود
با دست هات بردار مرا
كه بَر دارم
و پرتاب ام كن تا دورها و دورها...
تا جايى كه يادمان نيايد
يك روز چشم هامان بى قرار شد
و
يك صبح قرار گذاشتيم
و
براىِ يك عُمر در ميانه هاىِ آغوش و باد
عاشق شديم
تو نوشتى دست‌هايم را بگير
اصلا براىِ تو
و من براىِ هميشه سرم گرم تو شد.

خانوم میم
خانوم میم
صدای باد معده هر ایرانی ترسناک تر از واکنش اسرائیله حاژی!

خانوم اِچ
خانوم اِچ
پاشیدددد آژیر خطر تو اصفهان زدن پاشیددددد من میترسم همه خانوادم اصفهانن😭😭😭😭

یاس
یاس
عید نوروز و تعطیلاتش تموم شد،
عید فطر و تعطیلات اونم تموم شد،
جنگ شد و پرتاب پهپاد و موشک تموم شد
ولی هنوز «فروردین» تموم نشده.

راست می گه :وت

یاس
یاس
من دی برم بخوابم
اگه زدن
یکی منو بیدار کنه
مهاجر نیستش شماره بدم :(

هادی
هادی
با 2 میلیون 100 تومانی که به لطف خدا و کمک شما جمع شد
برای نیلوفر میخوایم لوازم التحریر بخریم از همونا که رها خانم @Baran گفتن
برای سرور هم کولر بخریم ظاهرا مادر سرور گفته کولر نداریم کولر لازم دارن

رها
رها
چقد توی سرم حرف‌ میزنم با خودم :/سردرد گرفتم :/

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
دو روزگیت مبارکمون باشه شعراااام:شاد:مبارک

...
...
💢‌

رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است.

یاس
یاس
🔴#خبر فوری
ناسا : فردا احتمال قطعی اینترنت به مدت هفته‌ها یا ماه‌ها وجود داره؛
پرتاب یه جرم هاله‌ای خورشیدی (CME) رو ردیابی کردیم که تقریباً سمت زمینه و احتمالاً 30 نوامبر (فردا) با زمین برخورد میکنه و میتونه باعث «توفان خورشیدی، شفق‌های قطبی و حتی قطع اینترنت جهان» بشه
خدایا میشه این دروغ راست باشه :دعا
خدا تورو خدا :دعا

...
...
💢

یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبرداری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده!

حکیم با تبسم گفت: او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی!؟

💠یادمان نرود، هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنی‌ها نباشیم.

...
...
💢

عقاب، وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می نشیند.
می دانید اتفاق چیست؟
گردبادی ست که از روبه رو می آید.
عقاب، به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بال های خود را می گشاید و اجازه می دهد باد او را با خود بلند کند. به محض اینکه طوفان، قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده ی بلندپرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند می کند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب می شود.
او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج می گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله‌ی مورد نظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می گزیند.
او منتظر حادثه می ماند، حادثه ای که برای مرغ های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.

روزهایی هست که راه نجات، یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است.

یاس
یاس
مراسم موفقیت امیز پرتاب موشک اخیر رو که دیدید؟؟
اینم هادیتون اونجا بوده
لهنتی بسیجی مارموز :دی
با اون نیش خرگوشی و غبغبش :ییی

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
عاغا بیاین از تجربه سزارینتون بگین من امادگیه عمل نداشم:-s مراقبت های بعدش چین

aliaga
aliaga
یه سوال

سوالمو با این مثال شروع میکنم:
تصور کنید خانواده ای میخوان برن سفر اما پسر جوون این خونواده قراره بمونه خونه, پدر به پسر میگه ما حدود یه هفته میریم و برمیگردیم اما روز باز گشت دقیقا مشخص نیست
خب پسر تو این یه هفته هرکاری که دوست داره میکنه ..میخوره و میپاشه هرجا که دوست داره میره
اما همین که روزهای اخر میرسه خونه رو مرتب میکنه حواسش هست که کی بره بیرون و بیاد خلاصه اماده برای استقبال بقیه اعضای خانواده میشه هرچند نمیدونه کی خانواده از سفر میان اما حواسشو جمع می کنه که سوتی نده...
حالا ما شدیم همین پسری که سال ها پدرش به سفر رفته و حالا روزهای اخر سفر پدره...
خب دوباره تصور کنید فردا روز موعوده ,همین یکشنبه!!
میخواین چی کار کنید..
فردا قراره واقعه که دیگه سیاسی نیست که یه عده ای بگن به ما ربط نداره اتفاق بیفته ؟؟؟
و اما اصل سوال:
چرا اینقدر ظهور از خودمون دور میبینیم؟؟؟{-36-}

صفحات: 1 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو