یافتن پست: #ناتوان

شــادی
شــادی
کاش خبرهایِ خوب
سر زده از راه میرسیدند ...
دستِمان را میگرفتند و میبردند جایی
که نه غم باشد نه دوری ...
نه دلتنگی باشد نه فاصله ...
نه تنفری باشد نه بیزاری ...
نه ترسِ از دست دادنی باشد
نه ناتوانیِ فراموش کردن ...
کاش دستِ اتفاقهایِ خوب آنقدر قوی بودند
که میشد تمامِمان را یکجا بهشان بسپاریم
که دیگر فوبیایِ فردایِ دوباره ،
در وجودمان تکثیر نکند و ریشه ی خوشی هایمان را به یکبارِ نخُشکاند


حضرت@دوست
حضرت@دوست


به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
که بر گردش توانم گشت و قربان می توانم شد

به هیچم گر که می دانی گران ای عشق مهلت ده
ز قحط مشتری زین بیش ارزان می توانم شد

جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
دو روزی بر سر این سفره مهمان می توانم شد

مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز می دارد
اگر جستم ز دام او مسلمان می توانم شد

میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
ز برق خنده ات چون ابر گریان می توانم شد

ز هجرت خشک تر از شاخه در فصل زمستانم
رسی گر چون بهار از ره گل افشان می توانم شد

به بازی بازی از میدان هستی می روم بیرون
مشو غافل که زود از دیده پنهان می توانم شد


LOEY♡
LOEY♡
مهندسی نیاز به رشته های جدید دارد!
مثلا مهندسیِ ساختن حالِ خوب و تعمیرِ آدم های افسرده،
ساختنِ یک قلبِ بی خط و خش،
یا مهندسی ساختنِ یکـ منحنی روی لب...
و حتی ساختن ذهنی بی عیب و نقص برای بیمارانِ ناتوانی ذهنی!
مهندسِ تعمیرِ نفس تنگی های مادربزرگ،
تعمیرِ آدم های ریا کار،
یا حتی تعمیرِ حالِ این روزهای خوزستان!
یا از نو ساختنِ آتش نشان های سوخته در آتشِ پلاسکو!
و مهندسیِ تعمیرِ هزاران عیب و ایرادی که آدم ها دارند...
اگر چنین رشته ای را میشد اضافه کرد،
دنیا گلستان بود!:فکر



LOEY♡
LOEY♡
من چشم های تو بودم، وقتی از بی خوابی سرخ میشدند، لب های توبودم وقتی برای خندیدن کش می آمدند.
من ابروی سمت چپ توبودم، وقتی با شک بالا می رفت.
من انگشت شصتت بودم، وقتی موقع فکرکردن گوشه ی لبت بازی میکرد.
من دستت بودم وقتی به همسایه کمک میکرد، من پاهای خسته وناتوانت بودم، وقتی خودشان را به دنبال بدنت روی سنگ فرش های خیابان میکشیدند.
من پیراهن سرمه ای تنت بودم، وقتی آستین هایش را تاخورده بود، وپشتش چروک شده بود.
من قسمتی ازتوبودم، وباتو زندگی کردم.
اما تو درگیر روزمرگی هایت بودی،
بامن زندگی کردی وحسم نکردی، حسم نمیکنی، حسم نخواهی کرد.


حضرت@دوست
حضرت@دوست


گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم
هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

حلقه‌های موج بینم نقش گیسویی کشم
خنده‌های صبح بینم یاد رخساری کنم

گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا
عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم

باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار
تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم

درد خود را می‌برد از یاد گر من قصه‌ای
از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم

نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی
می‌روم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
دختر خانوم می‌نامند ،
مضمونی که ...
جذابیتش نفس‌گیر است …
دنیای دخترانه من نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند و نه ...
با اشک و افسون...!! اما ...
تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد …
من نه ضعیفم و نه ناتوان ، چرا که ...
خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد.
اشک ریختن قدرت من نیست ، قدرت روح من است …
اشک نمی‌ریزم تا توجهی را به خواسته‌ام جلب کنم ، من ...
با اشکم روحم را جلا میبخشم .
خانه بی‌ من سرد و ساکت است ، چرا که ...
شورو هیجان زندگی با صدای بلند حرف زدن و ...
موسیقی گوش دادن نیست …
زندگی ترنم لالاییِ آرامش بخشی را می‌طلبد که...
خدا درجادوی صدای من نهفته است .
من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا می‌گیرم من ...
به تنهایی معنا دارم ، !!
معنای عمیقی در واژه دختـربودن است .
اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری ، مرا ضعیفه بخواند ، باز هم قوی‌تر از قبل ...
از پشت همین واژه سربلند می‌کنم و لبخند می‌زنم …
چرا که خداوند مرا دختر آفریده است و ...
همین برای من کافی است …

حضرت@دوست
حضرت@دوست

به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را
به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی

به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟
که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی



حضرت@دوست
حضرت@دوست

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی

من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی



حضرت@دوست
حضرت@دوست
دلم ببردی و شاید که گر همه جانست

مرا دریغ از آن چشم ناتوان تو نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان

LOEY♡
LOEY♡
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد !
شما گوش نکنید ، چون اگر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ،چیزی باقی نمی ماند !
هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش...
نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
اگر جواب هر جفایی ، بدی بود که داستان زندگی ما خالی از آدم های خوب می شد !
اگر نمی توانی آدم خوبه ی زندگی کسی باشی...
اگر برای یاد دادن همان خوبی هایی که خودت بلدی ، ناتوان هستی
اگر خوبی کردی و بدی دیدی...کنار بکش!!! .... اما بد نشو....
این تنها کاریست که از دستت بر می آید...
تو آدم خوبه ی زندگی خودت باش..
و
با وجدانت آسوده بخواب.

فقط خدا
فقط خدا
هیچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه"میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها "دوست"

حرف اشتباهیست كه میگویند با هر كس باید مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنین بود!!!
از منیت و شخصیت هر كس چیزى باقى نمیماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش. اگر جواب هر جفایى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نمیتوانى آدم خوبه‌یِ زندگی كسى باشى،
اگر براى یاد دادن تنها همان خوبى‌هایى كه خودت بلدى ناتوانت كردند،
اگر همان اندك مهربانیت را از بر نشدند،اگر خوبى كردى و بدى دیدى، كنار بكش!!!
اما بد نشو...
زیرا این تنها كاریست كه از دستت بر میاید. مهم نیست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان تو آدم خوبه‌ى زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب. سرت را پیش خدایت بالا بگیر.
و بخاطر همه چیز شاکر باش...:دعا:قلب:)

wolf
wolf
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم

تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم



سری به مستی نیلوفران صحرایی

دلی به روشنی باغ ارغوان دارم



اگرچه مرده ای ، ای عشق ! نعش نامت را

هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم



چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

کز این کبود نفس گیر در امان دارم ؟



میان سینه من آتشی است چون فانوس

اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم



عبدالجبار کاکایی

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

ali
ali
از شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت: به نگهبانى دل مشغوليم که غيرازخدا كسی وارد نشود. نگهبان دلت باش

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو