یافتن پست: #ناتوان

wolf
wolf
در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم



این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟

هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم

آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم

آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم

جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم

هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم

دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم





شیرین خسروی

فقط خدا
فقط خدا
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه"میگیرم...! بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها "دوست"

حرف اشتباهیست كه ميگويند با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش. اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر نميتوانى آدم خوبه‌یِ زندگي كسى باشى،
اگر براى ياد دادن تنها همان خوبى‌هايى كه خودت بلدى ناتوانت كردند،
اگر همان اندك مهربانيت را از بر نشدند،اگر خوبى كردى و بدى ديدى، كنار بكش!!!
اما بد نشو...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستت بر ميايد. مهم نيست با تو چه كردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان تو آدم خوبه‌ى زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب. سرت را پيش خدايت بالا بگير.
و بخاطر همه چیز شاکر باش...:قلب

wolf
wolf
تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم



اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم



تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم



به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم



هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟



به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم



کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم



به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم؟





حسین منزوی

wolf
wolf
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت

سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانیت



فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل

احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت



دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا

چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت



جواب کن به جز مرا،صدا بزن شبی مرا

و جای تازه بازکن میان زندگانیت



بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای

سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت



کاظم بهمنی

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
می خواهم کودک باشم !
می خواهم به دورانی برگردم که از بی انصافیِ دنیا سر در نمی آوردم .
روزهایِ خوبی که امنیتِ جهان ، میانِ آغوشِ مادرم بود و تمامِ آرزویم تویِ دستانِ مردانه ی پدرم جا می شد .
که کم آوردنِ من ، نشانه ی ضعف و ناتوانی ام نبود و نیازی نداشتم در نهایتِ بغض و خستگی ، ادایِ آدم هایِ شاد و قوی را در بیاورم .
هرکجا خسته می شدم ، بدونِ هیچ ملاحظه ای می نشستم و از تهِ دلم اشک می ریختم .
زمانی که بغض هایم خریدار داشت و همیشه دستِ نوازشی ، داوطلبانه اشک های کودکانه ام را پاک می کرد .
سخت است در زمانه ای که همه جا درسِ گرگ بودن می دهند ، بد شدن را بلد نباشی ،
که با تمامِ وجودت بخواهی خوب باشی و مهربانی ات را خرجِ آدم های نامهربانِ حوالی ات کنی ...
سخت است وقتی همه به منطق و بی تفاوتیِ شان می نازند ، پر از احساساتِ ساده ی کودکانه باشی .
در روزگاری که برایِ داشتنِ یک زندگیِ خوب ؛
لازم است گاهی اوقات ؛ بی احساس و بی رحم و بد باشی !:هعی



wolf
wolf
هوای صیدِ منِ ناتوان اگر داری
کمان زِ دست بیفکنْ که یک نگاهم بس...{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ali
ali
‏‏*منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم*
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسر تِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار…ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم…
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم*
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ، انگار نه انگار… ولی میخندمء



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
کاش آنقدر شیفته ی خوبی و انسانیت باشیم که با پایانِ این ایام ، ارادتمان تمام نشود !
هر کجا ظلم دیدیم ، فریاد کنیم ،
هر کجا مظلوم دیدیم ، دفاع کنیم ،
و هر کجا ناتوان دیدیم ، دستگیر باشیم !
کاش بفهمیم ؛
این مناسبت ها و این ایام ، زمانِ تجدیدِ بیعت با خوبی هاست ،
زمانِ محکوم کردنِ ستم هایِ روزگار ،
نه ابرازِ تاسف ! نه عزاداری !
کاش از بندِ تکرار ، رها شویم و انسانیت را تمرین کنیم .
حسینِ درونمان را سیرابِ وجدان و آگاهی ،
و شمرها و یزیدهایِ درون و دوران را سرکوب کنیم ...
هیچ زخمی ، کاری تر از تکرارِ تاریخ نیست !
ما باید روزگارمان را خالی از ظلم و جهل و اجبار کنیم ،
این است پیامِ عاشورا ...



محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
@zohrab032 -----------
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان

ویدا دهانی
ویدا دهانی
به گزارش خبرنگارقسماز حوزه 122 فاتح ناحیه قدس؛ در حاشیه رزمایش اقتدار ثارالله (ع) بهشتی مدیر عقیدتی سیاسی حوزه 122 فاتح در گفتگو با خبرنگار قسم گفت: این حضور همان انگیزه ی مبارزه با نفوذ دشمن در درون جمهوری اسلامی ایران است که رهبر معظم انقلاب به انگیزه های قوی برای مقابله با نفوذ تعبیر فرمودند.

وی با اشاره به این فرمایش رهبر معظم انقلاب که "چه این توافق بشود یا نشود هر روز اسرائیل ناامن تر خواهد شد" افزود: حضور پرشور ملت ایران در این رزمایش نشان از توان بالای مقاومت در مقابله با استکبار جهانی است.

بهشتی در ادامه گفت: رهبر معظم انقلاب می فرمایند " ماهیت داعش جریانی انحرافی و فریب خورده است که در مبانی فکری خود حضور جهانی و یکپارچه حزب الله تارهای عنکبوتی آنها را از هم خواهد گست و تا همین امروز هم ترس از آرمانگرایی ملت ایران آنها را ناتوان ساخته است"

وی با بیان اینکه تفکر بسیجی آرمان بلند او در هشت سال دفاع مقدس است، تاکید کرد: اخلاص، شهادت و آمادگی همراه با بصیرت تفکر بسیج است که با هیچ یک از معیارهای مادی قابل قیاس نیست و باعث هراس دشمن شده است.

born78
born78
خیلی جالبه...با تمام حروف الفبا یه مصرع شعر خطاب به خدا گفته.
شعر هم خیلی قشنگ و پر معناست

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
______________________________
(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
______________________________
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
______________________________
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
______________________________
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
______________________________
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
______________________________
(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
______________________________
(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
______________________________
(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه ها کردم
______________________________
(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
______________________________
(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم
______________________________
(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
______________________________
(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم
دیدگاه...

born78
born78
این شعر رو یه شاعر جلو آیت الله خامنه ای خونده:(نمدونم راسته یا نه...بقیه اش توی دیدگاه)

پیکِ مرگ آمد شبی شوقِ جهانم را گرفت
تا به خود جنبیدم عزرائیل جانم را گرفت

سرنشین بنز آن دنیا شدم بی گفت و گو
مرگ در پس کوچه ی دنیا ژیانم را گرفت

رد شدم با پای لرزان از پُلِ تنگِ صراط
یک فرشته دستهای ناتوانم را گرفت

خواستم وارد شوم در باغِ زیبای بهشت
حضرت هود آمد و نام و نشانم را گرفت

گفتم آن دنیا خودم مأمور دولت بوده ام
اخم کرد و کارتهای سازمانم را گرفت

چونکه دانست آن جهان من گیر میدادم به خلق
گیر داد و حس و حال شادمانم را گرفت

بعد با اکراه ما را هم به داخل راه داد
اشتیاق زایدالوصفی امانم را گرفت

باغ سبزی دیدم و انواع نعمتها، ولی
دیدن حور و پری تاب و توانم را گرفت

میگذشت ازدورحوری، گفتم "آی لاو یو" کامان!
دست هابیل آمدومحکم دهانم راگرفت

روبروی حورعینی غنچه شد لبهای من
حضرت لوط از عقب آمد لبانم را گرفت

سعی کردم تا بنوشم جامی از جوی شراب
حضرت عیسی پرید و استکانم را گرفت

حضرت حوّا به همراه دوغلمانِ بلوند
رد شد و کلا لباسِ پرنیانم راگرفت

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو