EDRIS
یه موسیقی بی کلام تو ذهنم هست ولی نمیدونم چطور میتونم پیداش کنم 😐
WeT
چرا ایقد تو صنعت موسیقی برا لیلا آهنگ خوندن؟
لیلا تو کی هستی؟
چی هستی؟ پشتت به کی گرمه؟
aliaga
امام موسی کاظم علیه السلام:
به خدا قسم خیر دنیا و آخرت را به مؤمنی ندهند مگر به سبب حسن ظن و امیدواری او به خدا و خوش اخلاقی اش و خودداری از غیبت مؤمنان.
Tasnim
دوست دارم مهمونی دعوتم کنن زرشک پلو با مرغ زعفرونی خوشمزه بذارن جلوم با ماست موسیر بخورم. ولی نه نمیخوام. برام ضرر داره
aliaga
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت نوحه،
از ترس طوفان با تو هستند...!
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت ابراهیمه،
باید همه چیزتو قربانی کنی...!
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت موسی ست،
یه کم که دور میشی، یه چیزی جاتو میگیره..!
اما بعضی دوستیها هم،
همون جوری هستند که در معنی هستند؛
کاش یاد بگیریم که
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست...!!!
دوست داشتن امری لحظه ای ست،
و داشتن دوست، استمرار لحظه های دوست داشتن است...
جانم❤
من نمی خواستم ؛ نمی توانستم شاهدِ این باشم که برایِ کسی عادی و معمولی و درجه دوم هستم . منظورم این است که می خواستم برایِ کسی فوق العاده و کم یاب باشم .
چه می دانم ، دستِ کم قند نبات ، قُرصِ ماه یا شیرینیِ زندگی کسی باشم .
نمی دانم می خواستم ستاره یِ دنباله دار ، چراغِ سر درِ خانه یا تاجِ سر کسی باشم .
می خواستم موسیقی مورد علاقه ی کسی باشم . می خواستم عشق باشم و علائم حیات !
می خواستم امید و شور را در زندگی کسی به راه بیاندازم ؛ عقلی را از کار بیاندازم! می خواستم علت بروز زندگی در کسی باشم . دست کم می خواستم کسی مرا روی قلب خود بپاشد تا جوانه بزنم و رشد کنم . می خواستم چشمی به چشم من ببازد . کسی به سرود اندوه من بتازد . کسی به یاد من نخوابد . دست کم با یاد من از خواب برخیزد .
برای من شعر بگوید. کمتر از آن با هر چیز کوچکی یاد من بیفتد ؛
مگر چند سال زنده ایم؟
24 - [بنی اسرائیل] گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها در آن [سرزمین] هستند ما هرگز پای در آن ننهیم، پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین جا نشستهایم
25 - [موسی] گفت: پروردگارا! من جز اختیار خود و برادر خویش را ندارم پس میان ما و این قوم نافرمان جدایی افکن
26 - [خدا] فرمود: این سرزمین [مقدس] تا چهل سال بر آنها ممنوع شد آنها در این بیابانها سرگردان خواهند ماند پس تو بر این قوم نافرمان اندوه مخور
27 - و داستان دو فرزند آدم را به حق [به عنوان یک واقعه] بر آنها بخوان، آنگاه که قربانی پیش بردند پس، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد [قابیل] گفت: حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت: خدا فقط از پرهیزکاران میپذیرد
28 - اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمیگشایم، همانا من از پروردگار عالمیان میترسم
29 - من میخواهم تو بار گناه من و گناه خودت را بر دوشکشی تا از دوزخیان گردی، و سزای ستمکاران همین است
30 - پس نفس [سرکش او کمکم] وی را به قتل برادرش ترغیب کرد و او را کشت و از زیانکاران گردید
31 - سپس خداوند زاغی را برانگیخت که زمین را [به جستجو] میکاوید، تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت: وای بر من! آیا عاجز بودم از این که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم!! آنگاه از پشیمانان گشت