♡✓
تو این گرما چرا برقا رو قطع میکنن آخه 😔
مُهاجِر
کتاب آدمخواران رو داشتم میخوندم اشک تو چشمام جمع شد بعد اومدم برا مامانمم تعریف کردم مامانم هم اشک تو چشاش جمع شد
داستان براساس واقعیته تویکی از روستاهای فرانسه تو ۱۵۰ سال قبل که مردم یک روستا یک پسرجوان رو به اتهام جاسوسی برای دشمن میگیرن تنها گیرش میارن ۶۰۰ نفری میریزن سرش انواع اقسام شکنجه های بیرحمانه رو سرش میارن از کودکان شش هفت ساله گرفته تا زن و مرد و پیرزن پیر مرد همه هرکی هرچی میتونست بهش ضربه میزد انگشتای پاهاشو با انبر قطع کردن به پاهاش نعل اسب زدن چشمشو در آوردن و بعد کلی شکنجه آخر سر سوزوندنش و گوشتشو خوردن
خیلی دردناک بود خیلی خیلی
به مامانم گفتم اینجوری تنها گیرش آوردن هرکی هرطور میتونست میزدش میگفت منو یاد شهید عجمیان میندازه که تنها بین وحوش انسان نما افتاده بود و هرکی یه ضربه ای بهش میزد ..
البته تو همون پرونده تو کتاب آدمخواران نوشته که دادگاه فرانسه اونارو مجرم محسوب میکنه و اکثرشون اعدام میشن و بقیه هم به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم میشن
ولی الانم همون روستا توفرانسه هستش که از نسل همون آدما هستن حتی نویسنده میگه من برای تحقیقات رفتم اون روستا منو تهدید کردن...
마흐디에
کوتاه ترین دوره حاکمیت برای کدوم پادشاه ایرانه؟
مُهاجِر
دختر ترکی که دست من به دامان شما
چوخ گوزل سَن، آمدم من سوی چشمان شما
آذری میرقصی و بر باد دامن میزنی
برگها یکریز با هم مست و رقصان شما
راه زنجان تا سنندج پیچ و کوهستانی است
میشود امشب بمانم "سبزهمیدان" شما؟
"رختشوخانه" برایم پیش تو "سلطانیه"ست
"شهر قیداری" برای پادشاهان شما
ابروانت را به شکل تیغ درمیآوری
گشته پرچمدارِ چاقو شهر زنجان شما!
کاش میشد میهمانِ خانهی تو میشدم
چاییِ دستت بنوشم توی ایوان شما
در کنار "منزوی" بگذار تا شاعر شوم
زیر دستان شما با "اورگ یانان" شما
هادی
برای نازک شدن مو چی خوبه؟
m
دوست دارم که کَسَت دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی...
مآه
یکی در من در فنجان های تنهایی نفس می کشد ، هجویات زمانه را میجود در نیستی مستانه غرق می شود و سر به تنهایی می جنباند . یکی در من در تنگنای کوچه های باریک راه می رود ، شب را در استکان چایش می نوشد و در شاعرانگی دنیا می رقصد .
در من یکی دارد دیوانگی اش را در خیابان های یک طرفه داد می زند ، کیسه بر سر می کشد و زباله های ذهنش را به بیرون تراوش می کند . یکی مثلِ من روزهایش را کنجِ اتاقش با یک لیوان شعر نشخوار می کند و می داند که دنیا بی شعوری را جار می زند . شاید باید خودم را به دار بیاویزم و به کامِ دنیا
ناکام شوم .
یکی در من از حیای زمانه مستانه می خندد .
یکی های زیادی در من هست ..
یکی مثلِ من دارد به تو زل می زند .
یکی مثلِ من دارد برای تو می میرد .
چطور تو را از یکی خودم هایم بیرون بکشم ؟
مآه
زنده ماندن ، سرما بود، یک زمستان
یک انجماد، امضایِ مرگِ پاییز ...
تا ده دقیقه دیگه وصل نکردن به من بگید
آره..پرسیدم گفتن وصل شده ..چرا نگفتید .نزدیک بود براشون قاطی کنم