جفاکردم به چشمانت ، ببخشا یار شیرینم،
اگرچه می روم بادرد و میدانی که غمگینم،
دلت را بد شکستم من سزایم آتش دوریست
حلالم کن دم رفتن که شاید روی خوش بینم
از اینجا می روم اما دلم پیش تو جا مانده،
دل از تو بر نخواهم داشت،ای دلدار دیرینم،
نپرس از من کجا رفتم، ندانی بهترست اخر
خجالت میکشم از تو و از حرفهای سنگینم،
به آتش میکشم دل را،اگرجزتو کسی خواهد
چه سوزی دارد این قصه، تورا دیگرنمی بینم
نباید لحظه رفتن، به چشمانم شوی خیره
ندارم من توانی که غم از چشمان تو چینم
الهی بعد من دیگر، نبینی بی وفایی را...
خدا باشد نگهدارت ، ببخشا یار شیرینم
#پروانه_حسینی
:)
یاخودا
هنوز یکی هس میگه
خسته ام؛ مثلِ جوانی که پس از سربازی
بشنود؛ یک نفر از نامزدش دل برده!
مثل یک افسرِ تحقیقِ شرافتمندی
که به پرونده ی جرمِ پسرش، بَر خورده
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرقه در درد خماری شده فریاد زده
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه مردان شده است
این یکی بیت ها رو ندوس
سیمین بهبهانی گفت فک کنم