یافتن پست: #غرور
donya 👩👧👦
یعنی کاووسی با تکرار دوباره غلطی که کرده بود حکم قتلشو امضا کرده
فردا قراره به دست اینجانب به دیار باقی بشتافه
فردا قراره به دست اینجانب به دیار باقی بشتافه
·
حضرت@دوست
به زمین می‌زنی و می‌شکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و می‌سازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و می‌سازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
حضرت@دوست
به زمین می‌زنی و می‌شکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و می‌سازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
به زمین می‌زنی و می‌شکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و می‌سازی سرد
در دلی، آتش جاویدی را
پریا
آدما دو جور زندگی میکنن:
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن
و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانها رو زیر پاشون میذارن
و با غرورشون زندگی میکنن!
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن
و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانها رو زیر پاشون میذارن
و با غرورشون زندگی میکنن!
پریا
اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است،
هرگز با اینهمه غرور زبانه نمی کشید..
وقتی عصبانی هستید،مواظب حرف زدنتان باشید،
عصبانیت شما فروکش خواهد کرد،
ولی حرف هایتان یک جایی باقی می ماند
برای همیشه . . .
هرگز با اینهمه غرور زبانه نمی کشید..
وقتی عصبانی هستید،مواظب حرف زدنتان باشید،
عصبانیت شما فروکش خواهد کرد،
ولی حرف هایتان یک جایی باقی می ماند
برای همیشه . . .
(◍•ᴗ•◍)
💢 #هر_روز_یک_حکایت
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه‌ی سقوطمان باشد
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه‌ی سقوطمان باشد
galbetak
قصه بگو از عاشقی
از فصل خوب سادگی
قصه بگو برای من
از حال خوب و شاد من
قصه بگو از عاشقی
قصه پاک سادگی
قصه ای از عشق و غرور
منو ببر سفر دور
منو ببر سفر دور
بگو برام از حال خود
از حال خوش و فال خود
بگو تو هم عاشقمی
بی قرار و دل تنگمی
بگو بهم از حال خود
از این رازای فال خود
بگو بهم دوستم داری
بی قرار و یاورمی
بگو منو تو هم میخوای
تا اخرش باهام میای
تا اخرش باهام میای
فی البداهه
از فصل خوب سادگی
قصه بگو برای من
از حال خوب و شاد من
قصه بگو از عاشقی
قصه پاک سادگی
قصه ای از عشق و غرور
منو ببر سفر دور
منو ببر سفر دور
بگو برام از حال خود
از حال خوش و فال خود
بگو تو هم عاشقمی
بی قرار و دل تنگمی
بگو بهم از حال خود
از این رازای فال خود
بگو بهم دوستم داری
بی قرار و یاورمی
بگو منو تو هم میخوای
تا اخرش باهام میای
تا اخرش باهام میای
فی البداهه
میخواستم اینو بفرستم تا تسنیم ببینه دیدم کامنتای آخری خیلی سمه