سجـــاد
هی تو پرَنسِس بابا !!
اگه بابات پسوُردِ گوشیتو پیدا کنه که میشی مرحومه مغفورِ بابا 😂
WeT
بیشتر از دغدغه ازدواج ، به خوابیدن روی تشک دو نفره فکر میکنم 😒😒😒
حتی فکرشم اذیتم میکنه 😒😒😒😒😐
رها
میشه بگید کیا اینجا به طلسم و اینجور چیزا اعتقاد دارن؟! دلیلشون چیه؟! تا حالا برای خودشون پیش اومده باشه ک بهشون مراجعه کنن و ب نتیجه ای برسن؟!
Negin
لبتاپمو ک روشن میکنم پرت میشم تو گذشته.... پوشه ب پوشه خاطره ویس چت و عکس میاد جلوچشمم... نمیخام نگاشون کنم ولی مث آهنربا منومیکشونه سمت خودش... چندین ماه بود ک سراغش نمیرفتم تا اذیت نشم... ن میتونم حذفشون کنم ن تحمل یاداوری خاطراتو دارم... آخ ک نمیدونی چ دردیه... امروز هواش خیلی شبیه جمعه غروبه..همونقد دلگیر و ازاردهنده... کاش بودی(((:
خانوم اِچ
امروز یکی بم گف از عکسات خوشگل تری
حقیقتا ذوق مرگ شدم🥲
هایدگر از علوم انسانی و سایر دانش های بشری می خواست تا در رشته های گوناگونی که جز مایه غفلت انسان از وجود خود نیستند، سرگردان و پراکنده نشوند، بلکه در پرتو بازگشت به اصل و اساس خویش، یعنی وجودی که از آن جدا افتاده اند و با آن کم و بیش بیگانه شده اند، خود را درک کنند، چه اندیشیدن- در نهایت- طرح این پرسش اساسی است که چیست که ما را به اندیشیدن فرا می خواند؟ چیست که ما را مخاطب خویش ساخته، ندای اندیشیدن مان می دهد؟ ندا و فراخوانی که دانش از آن بی خبر است، چون به خویش نمی اندیشد. هنگامی که کارل یاسپرس به افشای فلسفه اثبات گرا و مکتب اصالت تصور می پرداخت- که اولی جز از طریق واقعیت نمی اندیشد و دومی در نظرش هر چه هست از مقوله تصورات و معانی است- در حقیقت این هر دو روش اندیشیدن را سرزنش می کرد، به این دلیل که ذهنیات و کیفیات اعتباری را به هیچ می گیرند و از این مفهوم بی خبرند که وجود بین عرصه واقعیات مشاهده پذیر و امر متعالی مطلق واقع است. عینیت چیزی جز دُرد و پس مانده وجود را بر جای نمی گذارد، و جز نشانه ای ناچیز از آن نیست. دانش ها نه روشنگر ارزش دانشند و نه روشنگر معنای آن، و وجود در برابر دانش واپس می نشیند و خود را پنهان می سازد.
خود را بشناس درست همان پیامی است که شایسته است به کسانی داده شود که در علم به جهان برون غرق و گم شده اند و دمبدم با خود بیگانه تر و از خود دور تر می شوند و خود را بیشتر گم می کنند.هنگامی که هوسرل از فلسفه می خواست که به جست و جوی دانش های شهودی همت گمارند، علومی که گوهر بسیط دارند، و لازمه آن این است که ساختمان های گوناگونی که تکیه گاه آن علم ها هستند ولی آن ها را از نظر ما پنهان می دارند، صورت فرعی و جنبی پیدا کنند در حقیقت خواستار بازگشت به اصل و شناخت آن من برین بود که حامل معنا و مفهوم بخش است.
شعار خود را بشناس ارزشی به مراتب بیشتر از اندرزی ساده و نصیحتی کوتاه برای تربیت فردی و پرورش اخلاقی دارد. این جمله از ضرورتی حکایت می کند که انسان برای پرداخت و بازپرداخت ترازنامه وجود خویش گرفتار و دچار آن است تا در بیرون از حوزه وجود خویش گم و سرگردان نشود، در آن فضای مه آلود بی کران و پر از سراب و بی راهه ای که اثراتش چنان است که چه بسا ممکن است آدمی را به آن جا بکشاند که خویشتن را به عنوان وسیله و نه غایت و مقصود بینگارد. از این رو فیلسوفی چون برگسون، که مدام بر تاثیر منفی گرایش عقل به ساختن و پرداختن مفاهیم و کلیات عقلی تاکید داشت، از فلسفه خواستار آن بود که ما را به تلاش برای شهود و دانش حضوری- که چیزی جز تلاقی زندگی با خودش نیست- راهنمایی کند و رهنمون شود.
این گرایش عقل در متن پیوستگی و در استمرار زندگی، ناپیوستگی ها و وقفه هایی پدید می آورد که استمرار زمانی را بی حرکت و افسرده می سازد، به حدی که این عقل را می توان به عنوان عدم دریافت طبیعی زندگی تعریف کرد، آن گاه عقل با این تلاش، در اصل خود جذب شده، تکوین خود را با سیری وارونه تجربه خواهد کرد.
این راه خود شناسی همان راهی است که سقراط ما را به آن فراخوانده و دعوت کرده و خود نیز به آن راه رفته بود: در پرتو تذکری که روش مامایی فیلسوفانه در ما ایجاد می کند، راه پیموده را بازپیمودن و این به ما امکان می دهد که اگر به شناخت تام خود نائل نشویم، دست کم، به تفکری دست بیابیم که نخواهد گذاشت مساله حقیقی انسان با نقابی از توانایی ها و مهارت های عملی پوشیده بماند که در خور و شایسته اصل وجود ما نیستند. و نخستین فیلسوفی که ما را به این اندیشیدن فرا خوانده سقراط است، و به این دلیل است که هایدگر در بحث انسان شناسی، این همه به سقراط مراجعه و از او نقل قول و یاد می کند.
در عصر ما، عصری که آدمی را به اندیشیدن وامی دارد، آن چه بیش از همه ما را به فکر فرو می برد، این است که ما هنوز از اندیشیدن غافلیم ... با این همه، ابداً چنین نیست که این غفلت به سادگی و در وهله نخست ناشی از این باشد که ما آدمیان، آن طور که شاید و باید به جانب آن چه انسان را به اندیشه وا می دارد، روی نمی کنیم، بلکه این معنا ناشی از آن است که آن چه بیشتر از همه انسان را به فکر وا می دارد از آدمی روی بر می گرداند و حتی از دیرباز روی برگردانده است.
احسنت
به حسن