0
بی تو با قافله ی
غصه و غم ها چه کنم؟!
تار و پودم تو بگو
با دل تنها چه کنم ؟!
شهریار
ᴍᴀʜɪ
بهنظرم شهریار غمگینترین آدم دنیا بوده اون
لحظهای که نوشته
"کس نیست در این گوشه
فراموشتر از من"
و چقد خیلیامون این لحظه رو تجربه کردیم! ^_^
هادی
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ما سِوا فکندی، همه سایه ی هما را
دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم، خدا را
به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نباشد
چو علی گرفته باشد، سرِ چشمه ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری، اَر نه دوزخ
به شرار قهر سوزد، همه جان ما سِوا را
برو ای گدای مسکین درِ خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد؛ پسری ابوالعجائب
که عَلَم کند به عالم، شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد، ز میان پاکبازان
چو علی که می تواند، که به سَر بَرَد وفا را
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
متحیّرم چه نامم، شَهِ. مُلک لافتی را
به دو چشم خون فشانم، هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری، به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید، برسد به خاک پایت
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان، ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم، ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر، بنوازد ای نوا را
بقیش دیدگاه اول
هادی
.
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن باماچرا
شهریار
هادی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد