یافتن پست: #شنود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
حلقه موی نگارم


شعر می گویم و با واژه سخن می سازم

شرح عشق است چنین رقص کنان پردازم


دل به معشوق چو دادیم ز خود بیخبریم

این سماعی است که بیحد دهدم پروازم


حلقه موی نگارم که به جان دام بلاست

همچو گرداب فنایی است درآن جان بازم

خوشدل از گفته یارم که چنین گفت به ناز

واژه عشق عیان نیست به لب، دلبازم

عشق را مرتبت گفت وشنودیست غریب

از نگاهی به نگاهیست ز رمز و رازم

آن نگاری که به یک لحظه "رها" را دل برد

گفتمش بی تو چوشب، روز شود گلنازم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)




در محضر بزرگان: پاسخ آیت الله خوشوقت به چند پرسش در مورد دعا(۵)

آیت الله خوشوقت اعلی الله مقامه از عرفا و اساتید اخلاق شناخته شده و از شاگردان حضرت امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی بودند. در محتوای روز سیزدهم، هفدهم، بیستم و بیست و چهارم دوره، چهار بخش از پاسخهای ایشان در موضوع دعا و اهمیت آن را تقدیم شما شد. امروز هم بخش پنجم از این پرسش و پاسخ منتشر می شود.


هادی
هادی
من الآن حدود 13 ساله که شبکه اجتماعی دارم
با بعضی از اعضای شبکم الآن 12 ساله ارتباط دارم، با یه سری از کاربرا که میان بیشتر حرف میزنم، کمک میکنم بهشون، بهم کمک میکنن حتی تبادل مالی داشتیم، پیر و جون دختر و پسر متاهل مجرد قاطی فرقی نمیکنه همشون یا شمارمو دارن یا آی دی های شبکه های اجتماعیمو و علاوه بر خود ساینا جاهای دیگه هم بهم پیام میدن و پیام میدم و خب هر کدوم ازینا طبق عرف جامعشون یا طبق ادبیات خودشون باهام ارتباط دارن و من با هر کدوم مثل خودشون صحبت میکنم و هیچ محدودیتی برا خودم نذاشتم!
داشتم فکر میکردم این مسئله یجوری میشه گفت دیگه اضافه شده به زندگی من و نمیشه یهو گذاشت کنار به نظر شما این مسئله رو چطور میتونم به کسی میرم خواستگاریش توضیح بدم یا اصلا براش قابل قبول میشه همچین چیزی؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

می گویند روزی فقیری به در خانه مردی ثروتمند می‌رود تا پولی را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنید که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگیری دارد که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریختید و مال من را این طور هدر دادید؟! 

مرد فقیر که این را می‌شنود قصد رفتن می‌کند و با خود می‌گوید وقتی صاحب‌خانه بر سر مال خود با اعضای خانواده‌اش این طور دعوا می‌کند، چگونه ممکن است که از مالش به فقیری ببخشد؟!

از قضا در همان زمان در خانه باز می‌شود و مرد ثروتمند از خانه بیرون می‌زند و فقیر را جلوی خانه می‌بیند. از او می‌پرسد اینجا چه می‌کند؟ مرد فقیر هم می‌گوید کمک می‌خواسته اما دیگر نمی‌خواهد و شرح ماجرا می‌کند.

مرد غنی با شنیدن حرف‌های او، لبخندی می‌زند، دست در جیب می‌کند مقداری پول به او می‌بخشد، و می گوید: حساب به دینار، بخشش به خروار.

از آن زمان این ضرب المثل را در مورد افرادی به کار می برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بی حساب و کتاب مال خود را می‌بخشند.

یاس
یاس
بس دعاها که خلاف است و هلاک 
وز کرم می نشنود یزدان پاک
شکر ایزد کن دعا مردود شد
ما زیان پنداشتیم،آن سود شد
مصلح است و مصلحت داند او
ان دعا را باز میگرداند او


بابت تمام نشدن ها و انچه ما مصیبت و بلا دانستیم و جز کرمش نبود :گگگ

aliaga
aliaga
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار ...

زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّ پا بیزار ...

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار ...

اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار ...

به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخیِ ریا بیزار ...

صدای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار ...

به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار ...

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار ...



aliaga
aliaga
اگر توانِ ماندنت نیست
کسی را در آغوش نگیر
که سکوت می‌کند
تا صدای نفس‌هایت را بشنود ...

کسی را در آغوش نگیر
که زود در تو محو می‌شود
که زود عادت می‌کند ...

کسی را در آغوش نگیر
که از عشق رنجیده
و پناه میخواهد ...

هرگز شبی بارانی
پرنده را پناه نده
که در تو حبس می‌شود
که آسمان را فراموش می‌کند ...❗️

aliaga
aliaga
متن دلبر♥️]

تمام دلخوشی اش بود، همدم روزها و شب هایش... یک رادیوی قدیمی کوچک که همیشه همراهش بود اما مدتی می شد که دیگر مثل قبل کار نمی کرد ،دیگر صدایش در نمی آمد. او رادیو را دوست داشت ،دلش نمی خواست جایش را با رادیوی دیگری پر کند پس هر بار که خراب می شد آن را پیش بهترین تعمیرکار شهر می برد تا درستش کند ،هر چند مثل اولش نمی شد اما دلخوش بود که هنوز صدایی دارد.هر بار که تعمیر می شد نهایتا چند هفته کار می کرد و دوباره تعمیر و تعمیر و تعمیر!
یک روز صبح مثل همیشه داشت رادیو گوش می کرد که باز هم صدایش قطع شد...دلخوشی تمام این سال هایش حالا تبدیل به یک مشکل بزرگ شده بود، رادیو را برداشت و تکانش داد تا شاید صدایش در بیاید و درست شود اما از دست هایش افتاد و همه چیزش پخش زمین شد...تکه هایش را جمع کرد و پیش هر تعمیر کاری که می شناخت برد...دلش قرص بود باز هم مثل همیشه درست می شود اما تعمیر کاری نبود که رادیو را ببیند و نگوید قابل تعمیر نیست...
.
ادامه کامنت اول ...

fatme
fatme
یلحظه یادم اومد ب سال پیش🥲
من تو یه کانال ایتا بودم ی دختره ای هم مدیرش بود
متن میذاشت و اینا بعد گاهی راجب
دوست پسرش میزاشت اسمشم مهدی بود
بعد همش میگف دعا کنین ای پنجشنبه
بتونم مهدیمو ببینمش و اینا و ایقدم متناش پر شور بود و مالکیت داشت
با خودم میگفتم اینو نگا ۱۶سالشه رل داره اونوقت من
با ای سنم یکی میاد سمتم لگد میندازم
بعد یبار از این ناشناسا گذاشت میگفت سوال بپرسین جواب بدم
راجب همین دوس پسرش ازش سوال کردن
ک کجاست و چجوری باش اشنا شدی و..
استغفرالله😐😂یادم میاد نم بخندم یا بهم بربخوره
خیلی اتفاقی شد ک همونروز من اون پیام ناشناسارو
خوندم و جوابای دختررو میدیم نوشته بود
معلمشون بهشون گفته ب جای اینکه گناه کنید
و با جنس مذکر دوست بشین و حرف بزنین و رل بزنین
و ای حرفا برین گلزار شهدای گمنام یکیو انتخاب کنین
اسم بزارین براش ب جای دوس پسرتون انتخاب کنین😐
خیلی بم برخورد واقعا
این بنظرتون بی حرمتی ب شهدا نیست؟ 🥲
شهید هم نباشه بی حرمتی ب یک مرده نیست؟
بیشتر از این بی حرمتی اون شخص ب خودش نیست؟ 🥲
نظر شما چیه 😐من ب شخصه خیلی بدم اومد

aliaga
aliaga
تو چه میدانی
آدمی که به یک نقطه خیره مانده
و به موسیقیِ دلخواهش گوش میدهد
در آن نقطه‌ی کوچک
که به آن خیره شده،
چه چیزهایی می‌بیند،
چه چیزهایی می‌شنود…
و چه چیزهایی احساس می‌کند ... !

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد.
کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!...

ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: اینکه اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید!
آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم...

شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد......
ادامه دارد ...‌

حضرت@دوست
حضرت@دوست

حال در جواب سوال که چه کسانی مشمول حب الهی نمی شوند، باید گفت: حب خداوند شامل افرادی که حب شان در مسیر خدا و ائمه اطهار نباشد، نمی‏شود. خداوند متجاوزان، کافران، ظالمان، متکبران، فخرفروشان، خائنان، مفسدان و بد زبانان را دوست ندارد.
و عشق به خدا از منظر روایات: عشق به خدا عبارت است از تطهیر باطن بنده از غیر خدا و خالی نمودن وجودش از هر مانعی که بین او و مولایش حائل می شود تا جز با حق و از حق نشنود و جز با حق نبیند و جز با حق نگوید.

پیامبر اکرم (ص) در پاسخ به این پرسش که چه چیز موجب محبت خدا و محبت مردم می شود؟ فرمود: به آنچه نزد خدای عزوجل است دل ببند تا خدایت دوست بدارد و از آنچه مردم دارند، دل برکن مردم دوست خواهند داشت

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


وقتی سکوت خدا را در برابر راز و نیازت دیدی,
نگو خدا بامن قهر است,
او به تمام کائنات فرمان سکوت داده تا حرف دلت را بشنود,
پس حرف دلت را به او بگو…
الهی به حق ماه قشنگ ” رمضان”
هیچ کدام از آرزوهایت آرزو نماند :دعا

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.

مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟»

مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»

خان می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟»

مرد می گوید: «من خوابیده بودم!»

خان می گوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»

مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود.

مرد می گوید: «من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری!»

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید: «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.»

شامی
شامی
مـادر بزرگ میگفت:
آدم بوی غذایی را بشنود ،
دلـش بخواهد و
نداشته باشدش
نفسـش میماند , مریض میشود!
دیـروز کنـار پنـجره
بـوی عطرت می آمد ...🖤



صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو