یافتن پست: #سوار

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
شعرام جون خانومو با ساینا اشنا کن بی زحمد:خجالت
@shahin
@kamand83

korosh
korosh
با همه پریدن و تیک زدن هیچ افتخاری نداره،نه تنها نشون میدی خیلی دم دستی هستی بلکه ثابت میکنه این جمله رو که میگن : "خر بی صاحب به همه سواری میده"{-86-}{-86-}

مآه
مآه
این امکان وجود دارد که یک انسان در یك لحظه و یك اتفاق به یکباره ده سال بزرک‌تر شود 😄

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢‌

رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است.

aliaga
aliaga
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....

به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...




Elham
Elham 👩‍👧‍👦
با همی دسدام فاطمه لیلییو رو مسدود کلدم:هق

یاس
یاس
یه ساعت ترمینالم مسافر نی راهدنمی افته :هق

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i

در این سرای بی‌کسی
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دری‌که آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی‌ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

رها
رها
آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت🌱❤️

بی‌دل و بی‌خودت کنم در دل و جان نشانمت🌱❤️
گوی منی و می‌دوی در چوگان حکم من🌱❤️

در پی تو همی ‌دوم گرچه که می‌دوانمت🌱❤️


-شعر کاملش خییییلی قشنگه :اکلیلی


❤️

donya
donya 👩‍👧‍👦
من اگه غریق نجات بودم هیچکسو نجات نمیدادم
کسی که شنا بلد نیست چرا میره تو ۴متری؟😒😂

donya
donya 👩‍👧‍👦

‏خیلی جاها خانواده مانع پیشرفتمون شده



مثلا من خودم یه بار بورسیه شدم داشتم میرفتم خارج، سوار هواپیما که شدم بابام بیدارم کرد گفت پاشو برو نون بگیر 😂😂 ‌‌

donya
donya 👩‍👧‍👦
:خخخ

خاطرات کی زنده شد؟:))

مُهاجِر
مُهاجِر
اون روز رفتم بپرسم آقا این اتوبوسای بی آرتی کجان گفتم آقا این اتوبوسای آر بی تی کجان گفت اینجا اتوبوس آربی تی نداریم ولی اگه منظورت بی آر تیه همینو مستقیم برو
الان یارو فکر کرده از پشت کوه های افغانستان اومدم{-118-}

مُهاجِر
مُهاجِر
میخوام برم سه راه افسریه
نزدیک ترین مترو به اونجا کجاست؟

شامی
شامی
خودش از ماهی هاش خوردنی تره:به


صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو