ولی جدی بهترین داستان کوتاه ادب فارسی متعلق به سعدیه که توی یه بیت جمعش میکنه: من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او، گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود.
مختصر، مفید و زیبا.
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد.. باد غیرت ب صدش خار پریشان دل کرد.. قره العین من آن میوه ی دل یادش باد.. ک خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد...
اینم از شاهکار حافظ در وصف فوت فرزند.. 💔
*در جستوجوی تماسهای تاریخی*
این قسمت: *تماس تصویری سعدی با حافظ*
✅ روزی سعدیِ اهل سفر، باخبر شد که به نُسخَت جدید *بله، تماس تصویری باکیفیتی* اضافه شده. شاد گشت و با حافظ که از شیراز دل نمیکند، تماس تصویری گرفت. نمایی از شهر روم را به او نمایاند و بگفت: *«بسیار سفر باید تا پخته شود خامی* از شیراز، دل برکَن و به ما بپیوند.»
🌱 حافظ نیز نمایی از سروهای بلند را به سعدی نشان داد و پاسخ گفت: *«نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر»*
🔥 سعدی در دم سکوت کرده و دلش برای شیراز ذرهای شد. با خود عهد بست در سفر بعدی برگی رو کند که حافظ آنچنان دلش بسوزد که همان دم رختِ سفر بربندد و به سمت او رود!
بهار زندگی
شروع فصل بهار و بهار زندگی ام
نکوست سال من و کار و بار زندگی ام
دو دست گرم، دو حلقه، کنار سفره عشق
به ریل عقد نشسته قطار زندگی ام
سفید شد همه شعرهای رو سیه ام
تمام شد حذر و اعتذار زندگی ام
قرارمان شده یک جان، قرارمان شده عشق
و عشق، شعر خدا، اختیار زندگی ام
به پیش آینه میخوانمش به رسم کهن
به رسم حافظ و سعدی، نگار زندگی ام!
خطاب میکنمش: انتظار خاطر من!
خطاب میکندم: افتخار زندگی ام!