یافتن پست: #سعدی

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
از حنجره ی سپیده فریاد شدیم

تکبیر ِ چهارمین به بیداد شدیم

از ظلمت ِ ظلم ِ شب رها همچو فَلَق

آتش به سریر ِ مُلک ِ شَدّاد شدیم ...





حسام
حسام
تا یک ساعت پیش حس و حال خوبی داشتم ... غروب هم که رفتیم پیش آقا سعدی و آقا حافظ کلی هم خوش گذشت
ولی از وقتی با یکی از دوستان گپ زدیم و درد دل کردیم و یه گریزی هم به اون کار دوست نامردمون زدیم باز حالم گرفته شد.
نمی دونستم نامردی درد بدی تو دل آدم می ذاره..
وانمود می کنی خوبی ولی درد داری 😪

خان دایی مُهاجِر
خان دایی مُهاجِر
عاشق شده ام، حضرت معشوقه کجایی؟
من “مولوی ام”، “شمس”، اگر جلوه نمایی!

سعدی” نشوم تا درِ بستان دو چشم و،
آغوش گلستان شده ات را نگشایی!

وحشی” شده ام تا ز تو جامی بستانم،
جامی بستانم نه به شاهی، به گدایی!

در مجلس خوبان، تو چه کردی که شنیدم،
شرمنده ی لطفت شده صد “حاتم طایی

ای شرب دهان تو مِی دولت عشاق،
ای قند لبت نسخه ی “عطار و دوایی!

ای مردمک چشم تو منظومه ی شمسی،
ای چشم تو آتشکده ی عهد هخایی!

دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان،
هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی!

حافظ” خبری از تو ندارد که بگوید،
میترسم از این بی خبری، ماه رهایی!

مانند پلنگی که نگاهش پی ماه است،
من شهره ی شهرم به همین سر به هوایی!

از من که دچارت شده ام یاد نکردی،
در وقت سفر با غزل تلخ جدایی!

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه”،
ای منظر چشمان تو کشکول “بهایی!

با این همه تنهایی و رسوایی و دوری،
“شاعر” شده ام تا که بگویم که خدایی!

خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است،
اصلا تو خودت دایره ی قسمت مایی

خان دایی مُهاجِر
خان دایی مُهاجِر
بالاخره کتابام اومدن رسیدن 🤗😍


استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
حکایتی ز دهانت به گوشِ جانِ من آمد
دگر نصیحت مردم، حکایت است به گوشم...
:هعی

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
شخصی دعوی خدایی می‌کرد، او را پیش خلیفه بردند، او را گفت: پارسال این‌جا یکی دعوی پیغمبری می‌کرد، او را بکشتند.
گفت: نیک کرده‌اند که او را من نفرستاده بودم.
بابا تو دیگ کی هستی:خخخ:خخخ

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
به زیر هر خمِ مویت دلی پراکندست





g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
نگاه به فرودستان و شکر نعمت

سعدی گوید:

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i

اینم شعر های خودم با صدای خودم خب ...


خان دایی مُهاجِر
خان دایی مُهاجِر
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی

یا غایَةَ الأَمانی قَلْبی لَدَیْکَ فانٍ
شَخْصی کَما تَرانی مِنْ غایَةِ اشْتیاقی

ای دردمند مفتون بر خد و خال موزون
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی

یا سَعْدُ کَیْفَ صِرْنا فی بَلدَةٍ؟ هَجَرْنا
مِن بَعْدِ ما سَهِرْنا وَ الاَیْدی فِی العَناقِ

بعد از عراق جایی خوش نایدم هوایی
مطرب بزن نوایی زان پرده عراقی

خانَ الزَّمانُ عَهْدی حَتّی بَقیتُ وَحْدی
رُدّوا عَلَیَّ وُدّی بِاللهِ یا رِفاقی

در سرو و مه چه گویی ای مجمع نکویی
تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی

اِن مُتُّ فی هَواها دَعْنی اَمُتْ فِداها
یا عاذِلی نَباها ذَرْنی وَ ما اُلاقی

چند از حدیث آنان خیزید ای جوانان
تا در هوای جانان بازیم عمر باقی

قامَ الغیاثُ لَمّا زُمَّ الجِمالُ زَمّاً
و اللَّیلُ مُدْلَهِمٌّ وَ الدَّمْعُ فِی المَآقی

تا در میان نیاری بیگانه‌ای نه یاری
درباز هر چه داری گر مرد اتفاقی
شعر مورد علاقه من
سعدی❤️

خان دایی مُهاجِر
خان دایی مُهاجِر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

اول ادیبهشت روز سعدیِ جان❤️

aliaga
aliaga
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد



♡✓
♡✓
بوستان را هیچ
دیگر در نمی‌باید به حسن
بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را

ای گل خوش بوی
اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را


سلام روزتون بخیر و شادی


خان دایی مُهاجِر
خان دایی مُهاجِر
خنده‌ی خشکی به لب دارم ولی بارانی‌ام
ظاهری آرام دارد باطن طوفانی‌ام

مثل شمشیر از هراسم دست‌وپا گم می‌کنند
خود ولی در دست‌های دیگران زندانی‌ام

بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام

می‌زند لبخند بر چشمان اشک‌آلود شمع
هرکه باشد باخبر از گریه‌ی پنهانی‌ام

هیچ دانایی فریب چشم‌هایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می‌دهد نادانی‌ام



g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم

سعدی شیرازی

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو