یافتن پست: #سرگردانی

wolf
wolf
از من، تنها یک قلب باقی مانده!
تمام حواس ۵ گانه ام از کار افتاده شدند...اعضای بدنم را یک به یک خاموش کردم
چشم هایم دیگر نمیبینند
لب هایم دیگر نمیخندن
دست هایم دیگر برای در آغوش کشیدن تو، با سرگردانی هر گوشه ای را نمیگردند
حتی دیگر پاهایم در پی خیابان های خالی از تو نیستند
تنها قلبم مانده... کاش برگردی و قلبم را از سینه بیرون بکشی و به دور ترین نقطه تاریخ پرتاب کنی
به تاریخی که هنوز تو را نشناخته بودم...



سید ایلیا
سید ایلیا
💠 امام رضا علیه السلام :

«قران سخن خداست؛ ازآن عبورمڪنید وهدایت رادر غیرآن مجویید،گمراه میشوید»

📚امالی صدوق/ص438

سرگردانی‌امروزمان‌همه‌سزای‌فاصله‌ایست‌که‌ازقرآن‌گرفته‌ایم!

تبسم
تبسم
انبیا گذاشتم دیدگاه... ❤️

Bahar
Bahar
بعد از آن ھمه سرگردانی روی وجب به وجب خاک
بعد از آن ھمه جستجو روی نقشه ھای جھان دانستم
دستان توست ، وطن من

حلقه بزرگی که نمیزاشت احساسات جاری بشن...
چون اون دو حلقه قبلی فقط با اجازه دادن و پذیرش حلقه دیگه میشکست...چه راحت بود و ما تو دو دایره میچرخیدم خخخخ
همه چیز من برای تو هرچی تو بگی هر چی تو بخوای من خودمو وقف تو میکنم.و به یک حلقه مشترک دو نیمه وارد میشم...چه حواسم پرت بود که سعی میکردم از ضخامت اون حلقه کم کنم...
اصلا میشد به 6 بخش تقسیم بشم..یه ضبدر که خطی از وسطش میگذره...
طوری که ضلع هاش برابر باشه...
و بجای توهم حقله در جهت خلاف عقربه های ساعت میچرخیدم...
چرخشی که انگار یه دایره ساخته و فرشته مرگ فقط میتونست تصور کنه که داره حلقه رو میبره خخخخ
طفلک نمیدونه با شمشیر که نمیشه خیالو برید...
میچرخیم و توافقی که داشتیم رو سعی میکنیم یادمون بیاد...
راز در چرخشه اونوقت همه تصورات و توهمات فراغ برداشته میشه...هیچ کسم نمیتونه در چرخش ما دخالت کنه چون ما فقط ماییم نه من و تو و حلقه و نیمه چپ و راست و چاکرای دو و...
با هم.میچرخیم چه شوک آور بود که محبوبم خودم بودم.شاید این همه سرگردانی لازم بود که بخودم بیام...غنیمت??????

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من و زلف تو قرینیم به سرگردانی
من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟{-158-} [ لینک]




سکوت شب
سکوت شب
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است
دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم

فاضل نظری

سکوت شب
سکوت شب
خواب دیدم آب ها زندانی اند
بادها سرگرم سرگردانی اند

لاله از روی شقایق خسته است
لحظه از دست دقایق خسته است

کومه های عشق پوشالی شده
عشق ورزی ,عین بقالی شده

مهر می ورزی تعجب می گنند
گرم می آیی تعصب می کنند

لاف می بافی همه کف می زنند
هجو می گویی مضاعف می زنند
* * *
صبح آمد,خواب از چشمم پرید
تیغ بیداری خیالم را درید

با خودم گفتم کمی اندیشه کن
بار دیگر عاشقی را پیشه کن

عاشقی یعنی تبسم های سبز
رویش زیبای گندم های سبز

رقص نیلوفر به روی دست آب
بوسه ای داغ از لبان آفتاب

عاشقی یعنی بیا همت کنیم
تلخ یا شیرین ,بیا قسمت کنیم

دست های مهربانم مال تو
اشک های بی زبانم مال تو

نه ! بگو اصلا تمامم مال تو
هر چه دارم ننگ و نامم مال تو
* * *
عاشقی یعنی که از خود گم شدن
در پی گم گشته ی مردم شدن

چون ندیدم خوشتر از آواز عشق
باز عشق و باز عشق و باز عشق

حضرت@دوست
حضرت@دوست
من و زلف تو قرینیم به سرگردانی
من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟

wolf
wolf
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم



مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند

خود ولی در دستهای دیگران زندانیم



بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم

سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم



می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع

هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم



هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد

عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم



سجاد سامانی

هادی
هادی
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخریم منزل ما کوچه سرگردانی است
دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...

فاضل نظری

صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو