رها
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژهات باید سُفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت
در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا
زلفِ سنبل به نسیمِ سحری میآشفت
گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت
سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت
اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت...
❤️حافظ❤️
....
اگر ميخواهى پرواز كنى،
بايد از هر چيزيكه وزنت رو
زياد ميكنه، و پايين ميكشدت
دست بكشى.
چیزهای اضافی ذهنت،
رو بریز بیرون!
خدا رو چ دیدی
خدارو چه دیدی شاید دل به من داد شاید هم یه روزی به یاد من افتاد🙃🙃🙃
هر چیزی احتمالش هست :)
بله درسته ولی خود آدم میتونه تغییرش بده🙃🙃🙃