ای سر زلف خوشت سلسله جنبان دل
دل به لبت دادهام جان تو و جان دل
بر رخ زیبای خود زلف مشوش ببین
تا بنماید تو را حال پریشان دل
دل چو گرفتار شد در شکن زلف تو
در عقبش کرد جان میل به زندان دل
فارغم از دیگران مهر تو ورزم که هست
مهر تو آرام جان درد تو درمان دل
پارسال این موقع اتفاق خوبی افتاد
پرونده حقوقی که سالها پیگیرش بودم و رای به نفع من شد اما
طرف زیر بار نمیرفت تا برگشت بخوره و فرصت دفاع
یهو روز قبل عید زنگ زد گفت یادم اومده فردا تولد پیامبر و امام جعفر صادق
به خاطر اونا قبول کردم
درحالی که چند دقیقه قبلش گفته بود من زیر بار نمبرم برو هر غلطی دلته بکن
خدایا بابت پیامبرت و فرزندانت شکر
ما نمک خورده این خاندانیم روزی ما از سفره اهلبیت کم نکن
از تو می گویم
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود
تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام ، انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود
باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود
گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود