میدانی، در تنهایی نیست که دلتنگ تو میشوم، بلکه در جمع اینچنینتَرم. دلتنگی محصول غیبت نیست، محصول حضور است. حضور هرکس غیر از تو. بودن با دیگران، نبودن تو را بیشتر میکند. دیوارها و صندلیها و تختها و اتاقها و خانهها و خیابانهای خالی نیستند که جای خالی تو را باز میتابانَند بلکه آدمها هستند. آدمها - آخ آدمها - آخ از آدمهایی که هستند، اما "تو" نیستند.
با رفتنت
دیوارهای خاطرات
فرو ریخت بر سرم ...
گویی که ساعت زمان
یه لحظه ایستاد ...
دل هر چه ناله زد
که بیا
تیک ...تیک... تاک ...
اما نیامدی و
دلم ماند زیر خاک ...
دل نیز خسته
از تپش خویش ایستاد ...
ویرانۀ قلبم
هنوز سرشت وجودیت
بازتاب میکند نورآفتاب را
هنوزدراین راهِ باریکِ تاریک
تابناکی
هنوز هم دیوارها شنوندۀ
سخنان سرد من خواهند بود
هنوز هم باور دارم
که خداوند با من و با توست
هنوز هم تکّه ابرها
پازل چهرۀ تو را میسازند
با تو زیباست صفای باران
هنوزهم با خون خود
روی بال سپید افلاک
مینویسم از تو
که منتظرت می مانم
هنوز هم قصّه پردازلحظاتِ تنهایی منی
هنوز هم دیوارها شنوندۀ
سخنان سرد من خواهند بود
هنوز هم عطرتو جاریست
درمیان کوچه های خیالم
هنوز از بانگ صدایت
سنگ هم رنگ میبازد
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها
پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها
فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
حسن را آری بود اینگونه دست افزارها
آشتی ده با لبم لب را که آزارم به کام
کز پس آن آشتی خوش باشد این آزارها
خارخاری در دلست و غنجهای خون بران
چون کنم چون خود جز این گل نشکند زین خارها
هست در کوی تو بستانهای غم تا بنگری
سبزه ها کز گریه رسته از ته دیوارها