سکوت شب
خانه ای میخواهم که پنجره هایش رو به بـــاران بازشود….سقفش یک آسمـــــان ابری و آبی باشد……هوایش پر از عطر تو باشد….
کف پوشش یک بیشـــه سبز_سبز باشد….رنگ دیوارهایش، رنگ_خدا باشد….شبهایش مهتاب بتابد……و همه کارم نگاه کردن چشمـــانت زیر نور مـــاه باشد…..و دیگر هیچ……
سکوت شب
دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت
هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است
"رویا زرین"
ᴍᴀʜɪ
توی فیلم crazy for you .
پسره سادیسم خالخالی داشت !
هر خالخالی میدید باید آدم میکشت تا آروم شه ..
عاشق ی دختره میشه ..
با هم کلی وقت میگذرونن ب هم وابسته میشن عاشقتر میشن ..
دختره پسررو دعوت میکنه خونش ..
دختره لباسش خالخالی بوده؛
دیوارها خونشم خالخالی بوده ..
کلن خالخالی دوست داشته!..
پسره ی چنگالو ی چاقو از رو میز برمیداره ب دختره میگ تو واقعا عاشقه منی؟
دختره میگه خب اره
بعدش همه جا تاریک میشه صدا جیغ میاد ..
صحنه میره رو یه هوای بارونی
دو نفر زیره ی چتره خالخالیَن ..
یه دختره ک لباس خالخالی پوشیده
با پسری ک چشماشو کور کرده ..♥
born78
این را بدانیدو اگر نمیدانید بدانیــــــد :
و این را روی تمام دیوارهای شهرتـــان بنویسید
و این را تیتراژ صفحه اول روزنامه هایتان بنویسید
و این را در مشروح خبرهایتان بخوانیدو این را آویزه گوشهایتــــــــــــــان
و ملکه ذهنتان ڪنید
و این را در تمام دنیا فریاد بزنیدڪہ:
هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند برای مـــا ایــــــــرانی ها تعیین تکلیف کند بجز :
❣سیــــــد عــــلی حسینی خامنــــــــــــه ای❣
سید ایلیا
دیوارها هم عاشق میشوند
یادگاری ننویس اگرقصد بازگشت نداری
اون وقت اون می مونه ویه خاطره به جامونده
منتظر
موهام روی شانه طوفــان غم رهاست
امشب شب عروسی من یا شب عزاست
دارند از مقابل چشمــان عاشقت
با زور می برند مرا روبه راه راست
دارم عروس می شوم این آخرین شب است
این انتهـــای قصه تلـــخ من و شماست
حتی طنین زلزله ویــران نمی کند
دیوارهای فاصله ای را که بین ماست
من بی گمان کنـــار تو خوشبخت می شدم
اما نشد ... نشد که من و تو ... خدا نخواست ...
آن سیب کال ترش که بر روی شاخه بود
این روزها رسیده ترین میــوه خداست
اما به جای باغ تـــو در ظرف میــــوه است
اما به جای دست تو در سرد خانه هاست
آیینه شمعدان و لباس ِ سفید و ... آه
این پیرزن چقدر به چشمانم آشناست
روی سرش هنوز همان چادر کشی است
دمپائی ش هنـــوز همانطور تا به تاست
کل می کشند یا؟... نه ! به شیون نشسته اند
امشب شب عروسی من یا شب عزاست
بشو
شودم
گناه داری بیخیال
باش
فاش