یافتن پست: #دیدن

محمّد
محمّد
درود بر حماس سگ‌کش

fatme
fatme
ولی وقتایی که یه بچه از یچی یا یکی میترسه میپره تو بغلت محکم دستاشو دور گردنت چفت میکنه خیلی حس خوبیه
یا وقتایی که از ذوق اینکارو میکنه:گوگولی

شامی
شامی
آرزویم شده ای کاش به گورت نبرم...


ܝܿܝܸܩܙ
ܝܿܝܸܩܙ
یه عکس گرفتم
دست تو دست
ولی چون منشوریه، نمیشه بذارم:نیما

حضرت@دوست
حضرت@دوست
زن با محبت{-15-}

مردی مرده بود و او را غسل داده و کفن کرده بودند و روی تخت غسالخانه گذاشته بودند تا تابوت بیاورند و تشیعش کنند. زنش را دیدند که بادبزنی به دست گرفته و کفن او را که از آب غسل مرطوب شده بود، باد می زند! گفتند: عجب زن با مهر و محبتی که حتی بعد از مرگ شوهرش به فکر آسایش اوست. نزدیک رفتند و گفتند: ای زن، مرده را خیسی و خشکی و سردی و گرمی تفاوت نمی کند. خودت را به رنج مینداز. زن گفت: آخر شوهرم وصیت کرده که تا کفنش خشک نشده شوهر نکنم.{-18-}{-18-}

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

دیدگاه
1394/08/20 - 14:35 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوز

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

دیدگاه
1394/08/20 - 14:35 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوز

زاهِر..
زاهِر..
بابا سید دو دیقه پست نذار بذار ملت مارم ببینن

Mohammad Reza
Mohammad Reza
یادت نره چقدر طول کشید تا اون بخش از روحتو که ازت گرفتنو دوباره بسازی یادت بمونه تمومِ دردایی رو که کشیدی و هیچکدومشون ندیدن .
یادت نره که چشماشونو بستن و نادیدت گرفتن
خلاصه حواست به خودت باشه .

حضرت@دوست
حضرت@دوست
كلام عن الالم
عشق چیزی است مثل درد

العادة كفيلة بأن تجعل الألم غير أليم. آه من الدنيا ومن قدر على الدنيا حكم، البغض شيء مؤلم والحب شيء كالألم. قد لا يفارقك الألم لكن تستطيع أن تفارقه. إن قلبي يخاف أن يتألم، قل له إن الخوف من الألم هو أكثر سوءًا من الألم ذاته. الوقت ينسي الألم ويطفئ الانتقام، بلسم الغضب ويخنق الكراهية، فيصبح الماضي كأن لم يكن

Bahar
Bahar
آرامش واقعاا مهم ترین چیزیه که با پول نمیشه خرید

شامی
شامی
@shahin

@Jonz_00

@i3ahar_sanjab

@elham

@donyaa

@Barannnnnnnnnn

@goleyas
[لینک]
@fatme
[لینک]
@alone00


سید ایلیا
سید ایلیا
نبودنها
دوربودنها
حتی ندیدنها
هرگز بهانه ای نمیشود
برای از یاد بردن دوست
زندگی کنید و لبخند بزنید
به خاطر آنهايی که
از نفستون آرام ميگيرند
و به اميدتون زنده هستند
و با يادتون خاطره ميسازند

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
سلام :سمانه -صبح بخیر-
بفرما شیرینی ماه ربیع الاول:به

حضرت@دوست
حضرت@دوست
حکایت چشم ها او مرا از دیدن ستارگان در سیل خود بردگی می کند، هر بار که به او خیره می شوم، می خندد و برف را در دندان هایش می نشاند

جواري اتخذت مقعده كوعاء الورد في اطمئنانها وكتاب ضارع في يده يحصد الفضلة من إيمانها يثب الفنجان من لهفته في يدي ، شوقا إلى فنجانها آه من قبعة الشمس التي يلهث الصيف على خيطانها جولة الضوء على ركبته زلزلت روحي من أركانها هي من فنجانها شاربة وأنا أشرب من أجفانها قصة العينين .. تستعبدني من رأى الأنجم في طوفانها كلما حدقت فيها ضحكت وتعرى الثلج في أسنانها شاركيني قهوة الصبح .. ولتدفني نفسك في أشجانها إنني جارك يا سيدتي والربى تسأل عن جيرانها من أنا .. خلي السؤالات أن لوحة تبحث عن ألوانها موعدا .. سيدتي! وابتسمت وأشارت لي إلى عنوانها.. وتطلعت فلم ألمح سوى طبعة الحمرة في فنجانها.

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو