یافتن پست: #درون

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
عین کوچه بن بست متروکه هست اینجا
سال نو مبارک
عین خیابان بی رفت آمد
ان شاءالله همیشه دلتون شادو لبتون خندان روز و روزگارتون بهشتی همیشه سالم و تندرست ایام بکامتون

fatme
fatme
خیلی وقته نقاشی نکشیدم
چی بکشم؟ شما بگین:مظلوم

خانوم میم
خانوم میم
دلم می خواد همه رو لگد بزنم ⁦🏌️⁩

maryam
maryam
بند اول استغفار ۷۰بندی امیرالمومنین

[لینک]


aliaga
aliaga
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی».

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
‏ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی

“هوشنگ ابتهاج”

حضرت@دوست
حضرت@دوست
الحب هو مصدر الحياة الأبدية.
بشرط أن تكون نابعة من القلب
ليس بالعين



Tasnim
Tasnim
او که مثل من هزاران دربه در دارد، رفیق
این محال است از یکی مان چشم بر دارد،رفیق
آن زمانی که درون روضه می‌آئیم ما
شخص او بر تک تک ماها نظر دارد رفیق


یاس
یاس
ببخشید متوجه نشدم تماس گرفتید.
( زل زده بودم به گوشی تا قطع کنی، بعدا پیامت بدم )

{-54-}

♡✓
♡✓
همه از کنارم گذشتند
به جز تو
که از درونم گذشتی

 



aliaga
aliaga
آغااااا فارسی غذای یتیمچه میشه بی پدر مادر؟؟؟؟؟؟؟؟:فکر

Nariman
Nariman
چگونه شاد شود
اندرون غمگینم

خانوم میم
خانوم میم
اینایی که جلو روت خم و راست می شن پشت سرت عین سگ هاپ هاپ می کنن از چه بیماری ای رنج می برن؟{-36-}

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
در درون ذهن من هرگز نمیمیرد کسی
مرگ احساس مرا ماتم نمیگیرد کسی
رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن
یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی

..
..
روزى کشاورزى متوجه شد ساعت طلاى ميراث خانوادگى اش را در انبار علوفه گم کرده. بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهي کودک که بيرون انبار مشغول بازي بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد. به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه هاى علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پيدا نشد.همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکى نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتيى ديگر به او بدهد. کشاورز نگاهى به او انداخت. کودک مصممی به نظر میرسید. باخود اندیشید: چرا که نه!. پس کودک به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى درحاليکه بقيه کودکان نتوانستند؟ کودک پاسخ داد: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم! "ذهن وقتى در آرامش است بهتر از ذهن پرمشغله کار ميکند. هرروز اجازه دهيد ذهن شما اندکى آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگى خود را آنگونه که مى خواهيد سروسامان دهيد".

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو