یافتن پست: #جنگ

wolf
wolf
زندگی یعنی خستگی! 
یعنی جنگی که هر روز تکرار می‌شود و در ازای لحظات شادی‌اش که مکث‌های کوتاهی بیش نیست، باید بهای گزافی پرداخت ...!!

Elham
Elham 👩‍👧‍👦

حتی این نرم افزارم میگه تو تا حالا باید زاییده باشی:گگگ:گریه:(:هق

رها
رها
هیجان انگیزترین کاری ک توی عمرتون کردین چی بود؟ هیجان انگیز ترین کاری ک دوست داری انجام بدی و ندادی چیه؟

یاس
یاس
جوری سفرای سوید از ترس ر...و دارن فرار می کنن
کی باور کنه دولتشون اعلان جنگ علیه خدا کرده بود
بابا یه تطاهرات ساده مردم فقیر و دو سه عدد فقیر و جنگ زده عراق
و رهبر تروریست خاورمیانه سید حسن نصرالله یه اشاره کوچولو بود :دی
چیشد قدرت نمایتون :دی

یاس
یاس
عصری رفتم نون بگیرم
عموما هفته یه بار یا دوهفته یه بار میرم ۵ تا سنگک میگیرم فریز می کنم
رفتم کارت گذاشتم تو صف اونم صف طولانی طویل .بعد رفتم بانک برگشتم نوبتم بود
ت
نگو گذاشتم صف دو عددی:پوکر
برداشتم گذاشتم صف ۵ تایی که اینبار اون طویل بود
بعد یک ساعت خورده
نوبت من که رسید
نون تموم شد
دوتا فقط داد
از اولشم روزیم دوتا بود فقط خودم اذیت کردم
در کائنات چیزی به اسم تصادف و شانس وجود نداره
همه چیز با هدف حتی گداشتن کارت و صف نان
تقدیر هم یه چیزی تو این مایه هاست هرچی هم مقاومت کنی فقط خودت اذیت میشی
همان میشه که باید بشه :رفتن

هادی
هادی


یاس
یاس
اولین بار بود اینو شنیدم جالب بود.


از صحابی پیامبر و بهترین یاوران دین بود به گونه ای که پیامبر فرمود برای هر پیامبری یاری است و یار من زبیر است
۸ یا ۱۵ سالش بود که اسلام اورد
ششمین نفری که مسلمان شد
پدرش برادر زاده حضرت خدیجه (زن پیامبر عمه زبیر )
و مادرش عمه پیامبر است
در تمام جنگ ها از جمله جنگ احد که عده زیادی میدان را خالی کردن زبیر همپای امیرالمومنین از جان پیامبر دفاع کرد
در سقیفه شرکت نکرد و علیه خلافت ابوبکر تحصن کرد در حالی که داماد ابوبکر بود
در شورای ۶ نفره به امیر المومنین رای داد
در انتقال حکومت از عثمان به حصرت علی نقش اول بودد
خدمات و حب او به اهل بیت به گونه ای بود که امیرالمومنین میفرماید ((زبیر از ما اهل بیت است ))


wolf
wolf
اول مرغ بوده یا تخم مرغ … هن …؟!!!

wolf
wolf
چرا شهید فهمیده بجای اینکه نارنجکو بندازه زیر تانک ، خودشو انداخت …؟!

fatme
fatme



هادی
هادی


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی
که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم
من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به
صورت گردبادی هولناک شروع به
وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر
میشد پیرمرد کت را محکم تر
به خود می پیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.

آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت
بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که
پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش
را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.

در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است.

صفحات: 15 16 17 18 19

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو