یافتن پست: #تکه

0
0
رفیقم چی بگم بارونه حالم مثل اشکای من رو شونه ی تو

میترسم سر بزارم روی دستات یهو سقفش بریزه خونه ی تو

یه وقتایی چقدر کم میشه مرحم همون وقتا که درد دل زیاده

یه وقتایی میخوای دیوونه باشی میبینی توی شهر عاقل زیاده

جدایی با جدایی فرق داره

یکی با عشق اومد خسته تن رفت

یکی اونه که من از دست دادم

گمون کردم خودش از دست من رفت

شکستن با شکستن فرق داره

گاهی بغضت شکسته چکه میشی

گاهی سنگی به شیشه ت میزنن

که با هر تکه هزاران تکه میشی

چقدر خالی شده آغوشم از عشق

زهرا
زهرا
[ حال مارو فقط اخوان ثالث تونسته بگه اونجا که میگه:
کیستم؟
یک تکه تنهایی! (: ]

wolf
wolf
تقصیر من نبود
که عاشقت شدم
من فقط
در مدار خودم می چرخم…
تقصیر تو بود که…
خورشیدی

LOEY♡
LOEY♡
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،
اونوقت دلش میشکنه ...

wolf
wolf
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده

دهن پنجره از رفتن تو وا مانده



قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو

مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده



چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات

"دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده



چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر

تکه هایی است که از روح تو این جا مانده



بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان

زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده



از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست

از من اما جسد یک زن تنها مانده



مهسا تیموری

سکوت شب
سکوت شب
“قلب”

آیینه ای ست که با هر شکستن، چند تکه میشود
و یکپارچگی اش از هم می پاشد …

wolf
wolf
گاهی دست خودت نیست
دوست داشتن کسی
که می دانی نمی شود او را داشت
اما مطمئنی تا ابد
دوست داشتنش
تکه تکه ات می کند …

Naze
Naze
کافیست بشکنی...
دیگر چه فرقی‌ می‌کند
برایت بمیرند
یا عاشقت شوند!
تکه تکه می شوند
آرزوهایی که با آنها رویا ساخته بودی...

حلما
حلما
{-41-}

سکوت شب
سکوت شب
پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم
خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
نمیدانم از برف است یا از تنهایی
برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند
به تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویم
یکی باید باشد
یکی که دستانش
آغوشش
نگاهش
احساسش
گرمابخش زندگیت باشد
یکی مثل تو
تویی که ندارمت …

iraj
iraj
کجایی؟‌ چه می کنی؟
هنوز نام مرا یادت هست؟‌
بوی من در اتاقت می چرخد هنوز؟
در گوشه پیراهنت چطور؟
هنوز هم آن پرنده کورت را داری؟‌
که تا یک نفر می گفت سلام
زیر گریه می زد و بر شانه های تو می نالید
گل هایت چگونه اند؟‌


زیر این همه آوار
زیر این فوران آبسه چرکی شهر
در این هرج و مرج عمومی استخوان های تکیده مغز
برایت شاخه ای و برگی مانده است هنوز؟‌
من که همه دلبستگی های دور و نزدیکم
سوختند و مردند و خاکستر شدند
آخرین آن همین دیشب بود
فکر می کنم
تکه ای ازخنده های تو را
برای وصله کردن به چهره عفونی ماه
از گوشه دلم به سرقت بردند.

راستی نگفتمت
جای چشم هایم
گلوله کاشته ام
جای ناخن هایم
تراشه سنگ
جای لب هایم
تکه دعایی که نمی دانم آرزوی مرگ کیست.

iraj
iraj
دوست ندارم
در فصل دیگری عاشق شوم..
♥♥♥
پاییز حال و هوای دیگری دارد..
پر از شعرهای عاشقانه است..
حتی دلتنگی‌هایش شیرین‌تر است..
با بوی زردترین برگ‌هایش
می‌شود زندگی کرد..
♥♥♥
عاشقی در پاییز
شعری‌ست همیشه شنیدنی..
♥♥♥♥♥
وقتی به تو می‌اندیشم
آهویی تشنه کنار نهر می‌آید
و وسعت چراگاهان را
به چشم می‌بینم..
♥♥♥
هر عصر با تو
دانه‌ای زیتون سبز
تکه‌ای از آبی دریا
مرا مست می‌کند..
♥♥♥
به تو که می‌اندیشم
هر آنجا که دستان تو
لمس‌شان کرده را گل می‌کارم
اسب‌ها را آب می‌دهم
و کوه‌ها را طور دیگری
دوست می‌دارم..

wolf
wolf
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو ، قمر ، قاری قرآن شده است

مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده ، گلدان شده است

بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت ؛ دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم می کرد

خبر آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ ست و مقیم شیراز

چون نشد کارگر ، آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده ی تجربه ی انسان هاست

گر چه چندی ست پُر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است





غلامرضا طریقی

سکوت شب
سکوت شب
می توان بارها سوخت ...
اما آتش نشد ...
دریای طوفانی شد ...
اما سیل نشد ...
بارها شکست ...
اما دشنه نشد...
می توان در درون بهم ریخت ...
پیچید ...
نالید ...
ویران شد ...
می توان روبروی چشمان مردم ...
هزار تکه شد ...
و کسی شکسته هایت را ندید...
اما فقط در خلوت خویش...
می توان دوباره ...
متولد شد...!!!

wolf
wolf
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده

دهن پنجره از رفتن تو وا مانده



قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو

مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده



چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات

"دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده



چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر

تکه هایی است که از روح تو این جا مانده



بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان

زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده



از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست

از من اما جسد یک زن تنها مانده



مهسا تیموری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو