یافتن پست: #تکه

سکوت شب
سکوت شب
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!

حسین پناهی

فلور
فلور
‏همیشه
یک تکه رویای شخصی توی جیب ِ پیراهنت باشد.
چیزی شبیه عشق
چیزی شبیه امید
چیزی شبیه ایمان.
گاهی تنها چیزی که آدم را سر پا نگه میدارد ، نادیدنی ِ شخصی ِ آدم است.
چیزی شبیه ِ یک تکه رویا
توی جیب ِ پیراهنت...

سکوت شب
سکوت شب
چرا

یک تکه از خنده هایم را

بر نداشتی

که قایمشان کرده باشی

_مثلا پشت کمد_

که وسط اینهمه گریه

اینهمه خانه تکانی

پیدایشان کنم

و کمی بخندیم

اصلا بیا همین حالا

بخندیم

به اینهمه گریه ی مسخره

دنیای مسخره.

رویا شاه حسین زاده

wolf
wolf
...

wolf
wolf
آنقدرخسته ام که حاضرم . . .
سرم را رو تکه سنگی بگذارم و بخوابم . . .
اما به دیوار وجود بعضی ها. . .
" که بارها بر سرم اوار شدند "
تکیه ندهم . . .

سکوت شب
سکوت شب
مادر ها فقط بغض میکنن؛ حتی اشک نمی ریزن که نگاه فرزندشان آشفته گردد. مادرها فقط تحمل می كنند، تمام ناملایمتی ها را تمام؛ساختارشکنی ها را؛ تمام نامرادی ها را هیس!!!!!! مادرها نمی روند مادرها رفتن بلدند، نمی روند که آشیانه دل فزرندشان گرم بماند؛ حتی اگر دیگر نگاهی در آن خانه نیست که خودشان را گرم کند هیس!!!!!!!!! مادرها اعتراض نمی كنند به حقی که پایمال شد به دلی که شکست به تنهایى شان. به درک نشدنشان اعتراض نمی كنند که مبادا فرزندشان نگرانشان شود هیس !!!!!!! مادرها در گوشه ای آرام اشک می ریزند در گوشه ای با کاغذهایشان دردودل میکنن مادرها ذره ذره آب می شوند و هیچکس نمی فهمد هیس!!!!!!! مادرها درد و دل نمیکنن که متهم شوند به حسادت به حماقت مادران سرزمین من فقط نگاه می كنند، تحمل می كنند و آه می كشند چرا که آنها خدایی را دارند به وسعت قلبهای مهربان شان و نگاه فرزندانی که تکه ای از وجودشان هستند هیس!!!!! مادران فقط خوبن برای مادرم برای تمام مادران واقعی

سکوت شب
سکوت شب
شاد بودن از آن مقوله هایی ست که آدم به تنهایی از پس اش بر نمی آید.
باید کسی یا کسانی باشند که تو را از حصار فکر و شکنجه ی بیخودی و باخودی بیرون بکشند و پرتابت کنند به دنیای رهایی و بیخیالی، و در تو انگیزه ایجاد کنند.
چیزی شبیه به دوست داشتن است.
باید کسی از آن ته ته های وجودت بیرون بکشدش.
من هرگز نمی توانم عاشق یک تکه سنگ باشم.
اما بارها با یک گلبرگ شقایق حرف ها گفته ام.
برای شاد بودن "حتما" باید کسی باشد تا احساست را قلقلک دهد.

سکوت شب
سکوت شب
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها...
سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:

آآآآآآآآآی خاطره می زنیم ...

بعد تو صدایشان می کردی
می آمدند توی حیاط، لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان

خاطره ی مرگ عزیزهایت....
تنهایی هایت،...
گریه هایت، ...
غصه خوردن هایت..
خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن

و او هی می زد و هی می زد
آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه.....
آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند توی هوا...
مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...

بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم
می آوردی برای خاطره زن و می گفتی :

نوش جان
سبک شدم
راحتم کردی از دست این همه خاطره...
و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوخت پر از امنیت...
پر از آرامش...

سکوت شب
سکوت شب



و جایش را عشق های بی سرانجام و یک طرفه گرفت


دوست داشتن شد تو را دوست دارم ولی نبودی جایت را خالی نمیگذارم پرش میکنم با بهتر از تو...


دوستت دارم شد تکه کلام و هیچ قندی توی دلمان آب نشد و هیچ حسی نداشتیم موقع گفتنش و حتی به آدم های ندیده و نشناخته گفتیم این جمله حرمت دار را...


بوسه ها مزه ی هوس داد به جای عشق
و آغوش شد فقط برایِ لمسِ تن نه برای رفعِ دلتنگی و دوریِ یار...


ماندن شد سخت ترین کارِ دنیا و فراموش کردنِ همه چیز ممکن ترین...


انگار زیر قول و قرار زدن و دروغ گفتن شد افتخار و یکی از یکی پر افتخار تر شدیم...

از نشدن ها گله میکنیم،
فکرش را هم نمیکنیم باعث و بانی این همه تلخی آخر قصه ها
دلیلِ این همه بغض ها و نرسیدن ها فقط

سکوت شب
سکوت شب
هر چند حال و روز زمين و زمان بد است

يک تکه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی اگر به آخر خط هم رسيده ای

آنجا برای عشق شروعی مجدد است

سکوت شب
سکوت شب
انسان ها شبیه هم عمر نمی‌کنند ،
یکی زندگی می کند ، یکی تحمل ...!

ﺍﻧﺴﺎن ها ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ نمی کنند ؛
ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﯾﮑﯽ ﻣﯽ شکند ...!

ﺍﻧﺴﺎن ها ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ نمی شکنند ؛
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ می شود، ﺩﯾﮕﺮﯼ تکه تکه ...!

wolf
wolf
چرا

یک تکه از خنده هایم را

بر نداشتی

که قایمشان کرده باشی

_مثلا پشت کمد_

که وسط اینهمه گریه

اینهمه خانه تکانی

پیدایشان کنم

و کمی بخندیم

اصلا بیا همین حالا

بخندیم

به اینهمه گریه ی مسخره

دنیای مسخره.

رویا شاه حسین زاده

Javid Garshasbi
Javid Garshasbi
اسکوتر برقی یکی از وسایل جدید بازی است که نوجوانان و کودکان بسیاری به خرید آن علاقه زیادی نشان می دهند. این وسیله نوعی نوعی موتور سیکلت محسوب می شود که در مدل های برقی و غیر برقی طراحی و ساخته شده اند. از این وسیله بازی می توانید در پارک ها و محیط های باز مانند سالن های بازی استفاده کنید. در این بخش در ادامه شما را با اسکوتر و انواع آن آشنا کرده و سپس تعدادی از بهترین مدل های اسکوتر برقی را به شما معرفی می کنیم.

بهترین اسکوتر

اسکوتر و انواع آن:

ایده ساخت اسکوتر تا حد زیادی مانند دوچرخه و سه چرخه بوده و در ابتدا از یک تکه چوب و دو یا سه چرخ زیر آن ساخته شد. در مدل های اولیه فرد یک پای خود را روی تخته چوب قرار داده و به وسیله پای دیگر حرکت، سرعت و جهت آن را کنترل می کرد.

به تدریج مدل های پیشرفته تری مانند اسکوتر برقی یا شارژی جایگزین مدل های قدیمی شد. برای استفاده از اسکوتر برقی برخلاف اسکوترهای معمولی شما هر دو پایتان را روی تخته قرار داده و با حرکات بدن خود تعادل خود را حفظ میکنید. استفاده از اسکوتر برقی در ابتدا از سال ۲۰۱۴ و در کشور چین آغاز شده و به مرور در کشورهای دیگر نیز روا [ لینک]




wolf
wolf
خاطره‌ها نه می‌کُشند و نه زنده می‌کنند! بلکه آن‌ها
مانند یک "بُمبِ ساعتی" در لحظه تصوّر یک
حالِ خوب غافلگیرت می‌کنند "فرقش‌در این است"
در لحظه تکه‌تکه می‌شوی! لحظه‌ بعد بلند شده تکه
هایت‌را جمع‌می‌کنی...

یاسر
یاسر
یه همکارداشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید،
بهترین غذای بیرون میخورد
ونیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد،
موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟
باتعجب گفت: کدوم وضع!

گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!
به چشمام خیره شد وگفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی؟گفتم نه!
گفت:تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟گفتم نه!
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟با درماندگی گفتم اره...نه...نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد،
اوپرسید: میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی....!!

چارلز لمبرت

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو