یافتن پست: #تلنگر

aliaga
aliaga
اگر بیرون ببینیش

یحتمل سرت رو پایین میندازی ‌
و عبـــــور میکنے ⇦

↤اینجا چطور؟ (دنـــیای مجازی رو میگــم)
حواستـــــ هست !!!

‌‌امان ز لحظـــــه ی غفلتـــــ

که شاهدم هستے...



یاس
یاس
😑😑😑😑😑😑



fatima
fatima
چند سال پیش پسرم کلاس نقاشی میرفته و تقریبا همه همکلاسی هاش دختر بودن . یه بار یکیشون لاک میاره و یه جوری به پسرم میگه جرات داری بزنی ؟ پسرم هم میگه آره و خود دختره براش یه لاک آبی میزنه و میگه بری خونه مامانت چکارت میکنه ؟ پسرم میگه احتمالا بهم میگه هر وقت لبه اش پرید پاکش کن که شلخته به نظر نیای همین . از خودم راضیم . بچه هام هر غلطی بکنن بهم میگن و میدونن من عکس العمل تندی نشون نمیدم



aliaga
aliaga
...

aliaga
aliaga
...

یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .
و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود
ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مرده شده!"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"
چرک مُرده شد ...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...

به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پا

Ahmad
Ahmad


نگاه به آسمان که می‌کنم
تلنگری از یک ستاره نمایان می‌شود
درخشش ناموزونی بر پیکره‌ی آسمان
آن انتهای بی‌تنفس و تاریک را
نور باران می‌کند
گاه‌ گاهی بین تاریکی‌های رو به رو
ستاره‌ای می‌خواهم
از انتهای معلق بی‌تنفسم
از کور سوی بی‌ روشنی‌ام

"lost star"

محسن
محسن
تلنگری ازقرآن❤️

🌱دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده،
"ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن هست،
و اون دو آیه اینها هستند:

🌿۞ویل للمطففین۞
وای بر کم فروشان...

🌿۞ویل لکل همزه لمزه۞
وای بر عیبجویان طعنه زننده...

⚡️اولی در مورد مال مردم.
⚡️دوم در مورد آبروی مردم

Negin
Negin
دستانم را گرفت و به روحِ خُشکم باران دمید، به پاهایِ بی جانم دویدن و به قلبِ نا امیدم تپیدن را یاد داد.
میخواست بماند و بماند و بماند.
ولی ناچار شده بود.
میفهمید؟ ناچار.
خدا کند ناچار نشوید.!
که بروید یا بمانید و از رویِ ناچاری برای خوشبختیِ او که ناچار به رفتن از کنارتان شده دعا کنید.
سفید جانم نیستی امّا یادت هست و خدایت هست.
می‌پرسند فراموشت کرده‌ام؟
می‌گویم آری، مدت هاست.
حق به جانب می‌خندند و می‌روند.
لابد عاشق نشده‌اند،
یا عاشق ندیده‌اند.
فراموش کردنت با دست‌هایی که هر شب خیالت را لمس می‌کنند؟
با گوش‌هایی که هنوز هم تنها زنگِ دلبرانه‌های تورا می‌شنوند؟
با چشم هایی که سایه‌ی خیالت را دنبال می‌کنند؟
می‌پرسند فراموشت کرده‌ام؟ می‌گویم مگر بوده‌ای اصلاً که بخواهم فراموشت کنم.
نمی‌فهمند منِ بی تو یعنی ناشنواییِ مطلق، تاریکیِ محض، یعنی مرگ
عاشق ندیده‌های لعنتی،
اصلا گیرم همه چیز و همه کس را،
حتی خودم را هم فراموش کنم،
با باران چه کنم؟
تنها کافیست ببارد،
تا با تلنگرِ اولین قطره اش تمامِ من در  تو حل شود..
.

این آهنگ معین

aliaga
aliaga
.....



کامنت اول:فکر

aliaga
aliaga
📚

امتحان پایانی درس فلسفه بود.
استاد فقط یک سوال مطرح کرده بود! سوال این بود:
شما چگونه می توانید مرا متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟

تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه 
امتحانی شان بنویسند، به غیر از یک دانشجوی که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!

چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را اعلام کرد، آن دانشجو بالاترین نمره
کلاس را گرفته بود!
او در جواب فقط نوشته بود:
«کدام صندلی؟!»

مسائل ساده را پیچیده نکنید!

aliaga
aliaga


aliaga
aliaga


aliaga
aliaga


پند یک پدر پیر در حال مرگ به فرزندش:

منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)

زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)

به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)

گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)

انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.

قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هايت را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.

انسان بزرگ نمی‌شود جز به وسیله ی فکرش.

هلیا
هلیا
من دیگه حوصله ندارم دعایی که ده سال پیش داشتم و اجابت نشده را هر سال تکرار کنم
تصمیم دارم امشب رو بخوابم {-3-}{-54-}{-75-}{-118-}

aliaga
aliaga


وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺵ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍیی ﺑﻪ ﻣﺰﺭعه ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺼﻮﻝ
ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ...

ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ
ﮔﺸﻨﮕﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ؛

ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﻧﺪﻧﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ،
ﺑﻬﺶ گفتم: ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻮﺵ ﺧﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺸﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ!

این ﺣﮑﺎیت ﺗﻠﺦ مثالی برای جوامع ﺁﻓﺖ ﺯﺩﻩ‏ است؛

ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ برای یک لقمه نان، به چاپیدن همدیگر عادت نکنیم!

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو