این هاپو زشتورو نگا
تو زمین ساخت روبروی خونمون بود
دلم میخاست بش نزدیک بشم اما همش فرار میکرد پارس میکرد
بعد نون اوردم دادمش کم کم اومد جلو هی نون میخورد
استغفرالله توهین به نون خدا نباشه اما میزاشتم رو کفشم اون میومد جلو میخورد بعد همینجوری کم کم پا گراشتم رو سرش نازش کردم
اونقد باش ور رفتم که اخرش دست گذاشتم رو سرش و نازش کردم خیلی نرمم و پشمالویی بودد🥹🫠
بعد خودش عادت کرد بم همش میچسبید به پاهام
دلم قنچ رف واسش🥹🥺
نوچ
تخیل توئه
دیدی گرفتی چی میگم
ربطی نداشت
اونقدرا حافظه ضعیف نیس که