مآه
دلم یک آدمِ غریبهی امن و آرام میخواهد،
وَ پذیرنده، و شنونده، و پناه دهنده...
کسی که قضاوتم نکند و فقط گوش کند. کنجکاو نشود، بیشتر نپرسد، سرزنش نکند، دلیل نخواهد.
دلم نگاهی بیگانه اما گرم میخواهد
یک دوستیِ عمیق ولی کوتاه
یک همنشینیِ سالم اما بدون ادامه.
یک نفر که انگار مرا از جنگل سرد و تاریکی که در آن گم شدهام نجات بدهد، به کلبهی دنج و گرم خودش ببرد، برایم چای بریزد و بیآنکه بپرسد چرا و از کجا میآیم، مقابلم بنشیند، حرفهای مرا بشنود و شانههای مرا برای تسکین بفِشارد و حالم که خوب شد، نپرسد کجا؟ فقط راه خیابان را نشانم بدهد، در آغوشم بگیرد و برایم آرزوهای خوب کند و از او که دور شدم، احساس کنم خدا را در کالبد یک انسان ملاقات کردهام که اینقدر آرامم...
سید ایلیا
از دل تاریکی ام
ماه
خواهد تابید ..
خانوم اِچ
تا پولدار نشدید زن نگیریییید
تا پولدار نشدید زن نگیریدددددد
تا پولدار نشدید زنننننن نگیریددددددددد
زنا هر چقدر هم بساز باشن و به روی خودشون نیارن از بی پولی زجر میکشنن ازاین که نمیتونن مث بقیه باشن زجر میکشن
اینارو شاید هیچ وقت زن هاتون بهتون نگن ولی من بهتون میگم
مآه
تو برای خانوادت نوری و گرما بخش زندگی هستی تو چراغ خونه ای جان دل ... تو همه رو از تاریکی ب سمت نور میکشی با خودت.. تو با خودت شادی و شور میاری عزیز قلبم💙🌸
مآه
یاسم من عاشق این هستم
تو اوج ناراحتی و غم یک باره موج عوض میکنی
و صحبت میکشونی به شوخی و خنده
و من از تاریکی ب نور میکشونی
چقدر تو خوبی چقدرحالت قشنگه
یاسم این نشون میده که چقدر قوی هستی
که میتونی تو اوج غم بخندی و بخندونی
✔
a313
آدمها مانند پنجرههایی
با شیشههاے رنگیاند.
وقتے آفتاب میتابد
برق میزنند و میدرخشند.
اما وقتے تاریکی، سایه میگسترد
زیباییِ حقیقے آنها
فقط در صورتے هویدا میشود
که نورے در درونشان باشد💛
Mohammad Reza
تصور کُن پاییزِ امسال هوا نیمه تاریکه، بارون میباره، کنارِ آدمی هستی که تو رو بلده، امکان نداره قضاوتت کنه و نقطهی امنِ زندگیته، صدای موزیک موردِ علاقهتون فضای ماشین رو پُر کرده و یهو میشنوید:
«احتمالاً جوابِ هر کارِ خوبی که وسطِ این دنیا در حقِ هر آدمی کردم، تویی»
عجب پاییزی بشه امسال... 🤍
?
صداش بزنید: نور من...!
نورمن،یعنی مهم نیست چقدر تاریکم
چقدر تنهام،چقدر ذهنم پر از فکرای منفیه...
چقدر دلم گرفته و ناراحتم...
همین که یادم بیاد تورو دارم
همهی تاریکیهای وجودم
پر از نور و امید میشه🤍
wolf
در گور، آرام و قرار هست،
ساکن خاموش آن را با اندوه چه کار؟
آه ای گور دلخواه،
در سایه تاریکت صلح و صفا جاری است.
ساکن خاموشت را کاری با اندوه نیست …
aliaga
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها