💢
#هر_شب_یک_حکایت
دخترکی با سنگ، بدنه ماشین پدرش را خراش میداد.
پدرش از روی خشم چند ضربۀ محکم به دستش زد؛ غافل از اینکه آچار در دستش است!
در بیمارستان دخترک انگشتانش را از دست داد.
دختر از پدرش پرسید: پدر، انگشتانم کی رشد میکنند؟
پدر از ناراحتی حرفی نمیزد. نشست و به خراشهای روی ماشین نگاه کرد.
دختر نوشته بود: «دوستت دارم پدر»
🔸عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارد؛ مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده میشوند و وسایل دوست داشته میشوند.
کشف الفضول
یکی از فرهنگیان که بویی از فرهنگ دینی نبرده بود،ی می خواست بین دوستانش طلاب را دست بیندازد. با سرفه ای راه گلویش را باز کرد و گفت: شما تألیفی هم دارید؟طلبه ای حاضرجواب با لحنی پرطمطراق و عالمانه دستی به محاسنش کشید و گفت: بله، چندتا کتاب نوشته امی.
او با تعجب گفت: میشه نام آنها را بفرماییدی؟
پاسخ داد: البته نمی دانم زبان عربی بلدید یانه. یکی از آنها أشدُّ البَقْبَقْ، دیگری الأستبرائات فی الچکچک و الفشارات، و آخری هم کشفُ الفضول است
تو حوزه، بخور بخوره
بخند ای نازنین اما بیندیش
که لبخند فزون دل را کند ریش
افرادی که نارسای قلبی دارند، نخوانند؛ ممکن است از خنده سکته کنند. قبل از این که برای تحصیل به حوزه قم برویم، چند ماهی در یکی از مدارس اصفهان بودم. حالا نگم اسم مدرسه را بهتره، ولی چون خیلی اصرار می کنید، اشاره ای می کنم: مدرسه خوراسگان زیر نظر آیت الله مقتدای. مدرسه چند تا مغازه داشت که به افراد متدین اجاره داده بودند.
روزی برای دیدن دوستانم به آن مدرسه می رفتم، یکی از مغازه داران که با هم سلام و تعارفی داشتیم یمن را دید و گفت: حیف شد رفتی قم! حاج آقای مقتدای حسابی به طلاب می رسه.
گفتم: چه طور مگه؟
گفت: حسابی به طلاب مرغ مید ن؛ البته نه مرغ منجمد، مرغ تازه. دیروز که برای نماز به مسجد مدرسه رفته بودم، دیدم پرو پیش های آن مرغ ها را آفتاب کرده بودند.گفتم: من که چشمم آب نمی خوره.
گفت: حالا برو ببین.
به مدرسه رفتم. پر مرغ ها روی پارچه های کنار حوض مدرس پهن بود. با تعجب به حجره دوستم رفتم و جریان را گفتم. دوستم از خنده به گمانم سه چهار معلق هم زد. هم می خندید و هم از چشمانش آب سرازیر بود.
گفتم: چی شده؟
گفت: الوار را که می شناسی؟
با تعجب گفتم: ألوار؟!
خندید و گفت: دوستان در مدرسه به مزاح می گویند أفارس جمع مُکَسَّر فارس، أتراک جمع مُکَسَّر تُرک و ألوار جمع مُکَسَّر لُر است. حتما می دونی که دوستان لر ما، بالش های کالباس مانند زیادی دارند. این بالش ها از پر مرغ پُر شده است. یکی از طلاب بروجنی بالش هایش را شسته، جا نبوده پهن کنه، این جا پهن کرده.
هان! چی؟ پس چرا سکته نکردید؟! اولا شما بیماری قلبی ندارید. ثانیا گفتم ممکن است سکته کنید نگفتم حتما....خامساً شما که اصلا نخندید؟!! اگه مَردید بخندید... .
نامه سرگشاده
روزی به شوخی به عنوان کارشناس در سایتی به مدیر سایت، نامه سرگشاده ای نوشتم. او هم جواب من را داد. تا مدت زیادی کاربران سایت دنبال رمزگشای این نامه بودند. راستی شما بخوانید و اگر متوجه شدید، ما را هم خبر کنید:
تنظیم امکانات با انتظارات، اساسی ترین منبع شادکامی و رضایت از زندگی است.
سلام علیکم
Rtscnbn fbghae dfgd dhiyt Mbwa Xdstya
Lvkkdjdjd kbhk sr agjo fer edgadv phedc
خوب دلم پر بود باید این حرف ها را می زدم.
ارادتمند شما م. ح. ق
پاسخ مدیر: سلام بر شما، صکث خبنب ثن نلق ثتض لتثتض خهنمن نمنم نمنن مشگم ثقتض ثلث ضق تاضق ثاتض ثقاتض تب ضص ثتب... .
من موافقم. نگرانی شما را درک می کنم.
امیدوارم مشکلات به زودی رفع شود.
التماس دعا
*جالب این که برخی از کاربران مدت ها دنبال رمزگشای این مکالمه بودند و می گفتند قطعاً رمزی در کار است.
🤔