aliaga
خواندنی
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛
یک زن و شوهر با 4 تا بچشون جلوی ما بودند.
وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه،
قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد،
ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد
و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود
که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد
و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد
و روی زمین انداخت،سپس خم شد
و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد
زد و گفت: ببخشید آقا،
این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده بود،
بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت:
متشکرم آقا...!
مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش
بچه هايش شرمنده نشود،
کمک پدر را پذیرفت،بعد از اينکه بچه ها
بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن،
ما آهسته از صف خارج شدیم
و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم
و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم!
"آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم"
ثروتمند زندگی کنیم،
بجای آنکه ثروتمند بمیریم!
انسانیت نهایت دین داریست....!
از خاطرات چارلی چاپلین
fatme
یه آهنگ ملایمو آروم میشه بفرستین
پریا
چارلی چاپلین به فرزندش گفت:
من در شعبده بازی روی طناب راه رفته ام
و میدانم چقدر این کار دشوار است
اما به جرات به تو میگویم
که آدم بودن و روی زمین راه رفتن
از این هم سخت تر است...
korosh
هر قلبے دردے دارد فقط نحوه ابراز آن فرق دارد بعضے ها در چشمشان پنهان مے ڪنند و بعضے ها در لبخندشان
اما امان از درد قلب هایے ڪه قشنگ میخندند....
دیدیش بگو بیاد سایت
چی کار می کنه
مثلا اینجوری