نمی دانم نامه هایم را با چه شروع کنم
من حق بیان احساساتم را نمی دانم..
لا اعرف بماذا أبدا حروفى
ولا اعرف حق التعبير عن شعوري
لا اعتقد أني بما أقول معبرا حقا عن حبي
أنت تعديت مرحله الوصف صدقا ليس لكثره حبي
سرقت من الجمال ما يلمس قلبي
وخطفت من الاخلاق ما يجذب كل البشر ليس فقط حبي
فاكتمل نورك كنور القمر في ظلامي
تجاوز حبي لك كل الحدود وحتى المحدود فأنت وجودي
أنت ما يشغلني وحبك يحيني ودناي بلا حبك لا تعنيني
احبك يا أغلى لحظات عمري
احبك وكلما رايتك زاد لحبك يقيني
احبك هذا كل ما تعني لي.
به کسانی که به شما صدمه می زنند اهمیت نده
لا تهتم بمن أساءُوا إليك.. لقد عَبروا محيطكَ الكبير بزورقهم الوَرقيّ الصّغير فغرقوا فيه تاركين لقلبكَ الجميل مجاديفهم العتيدة كي تُبحر مشاعرك بشكلٍ أفضل... و يغدو العالم من حولكَ أحلى و أجمل.
إنّ الذين أحبُّوا بكلّ ضعفهم يدركون تمامًا قول فورستر، فهم لا مُذلّون ولا مُهانون، أمام ذلك الحبّ الكبير الذي يتملَّكُ كل كيانهم، وهذه الفئة لا يسألون قلوبهم البتة: لِمَ أحببنا شخصًا بعينه، بغضّ النّظر عن أنّه مميزٌ أو غير ذلك، فالحبُّ أحمق، نحتاجه بكل ما فيه من تعقيدات لا مفهومة لنكون بعدها في حالة ضياعٍ مهيب، لا يسأل ولا يستأذن أحد إنه فوق الكل في علياه، فلا يتورّع في فرض كل العذابات التي تصاحب هذا الإحساس..
آنهایی که با تمام ضعفشان عشق میورزیدند، کاملاً از گفتهی فورستر آگاهند، در مقابل آن عشق بزرگی که تمام وجودشان را در بر میگیرد، نه تحقیر میشوند و نه تحقیر میشوند، و این گروه اصلاً از دلشان نمیپرسند: چرا ما عاشق خاصی بودیم. انسان، صرف نظر از اینکه متمایز باشد یا غیر از آن، چون عشق احمقانه است، ما به او نیاز داریم با همه عوارض نامفهومش که پس از آن در یک ضایعه بزرگ قرار خواهیم گرفت، او از کسی اجازه نمی خواهد، زیرا او است. بالاتر از همه در او، پس از تحمیل تمام عذاب هایی که با این احساس همراه است دریغ نمی کند
الحقيقة، أنّ المحبين يمضون نحو عبق الذكرى التي جمعتهم فلا تراهم محزونين ولا مبتهجين، فقط هي حالة الحبّ سكنت أوردتهم لتُخمِد الشّعور فيهم، ولتجتمع بعدها كلّ الأحاسيس والمشاعر الحلوة المعتّقة لمحبوب واحد ذلك الذي فارقه في ساعة ظرفٍ عصيّ على الفهم له وحده، ولكنه للعوام نهج الحياة الذي لا سبيل إلى الفرار منه ألا هو الفراق! الفراق وما أدراك ما الفراق، سنّةٌ من سُنن الحياة ماضٍ فينا كوحش بغيضٍ نخافهُ دائمًا في مسيرتنا الحياتيّة فلا نتورّعُ في استنكاره، ولا في المضي قُدمًا من إثباط مُحاولاته وتربّصاته بنا، فنستمد قوتنا منه، وبه تقوى شوكتنا وبسببه نقف شامخين رافعين الهامات، ونجاهد ونكابد ونسلُك كل السُّبل اشتهاءً وبرغبة جامحة في وصل ذلك المتصل، الموصول بين قلبين لا حليف لهما إلا ذلك الشعور المتأصّل فينا كبشرٍ جُبلنا على الحب
..حقیقت این است که عاشقان به سوی عطر خاطره ای می گذرند که آنها را به هم نزدیک کرده است، پس غمگین و شادمان نمی بینند، فقط حالت عشق در رگ هایشان ساکن شده تا احساس را در آنها فرو نشاند و پس از آن همه احساسات شیرین. و احساسات برای یک معشوق جمع شده، کسی که در یک ساعت از او جدا شد، شرایطی غیرقابل درک تنها برای او، اما برای مردم عادی رویکردی است برای فرار از زندگی راهی جز جدایی نیست! جدایی و تو از کجا میدونی جدایی چیه؟این یکی از هنجارهای زندگیه.در میان ما به عنوان هیولایی نفرت انگیز که همیشه در سفر زندگیمون ازش میترسیم گذشت.از تقبیحش ابایی نداریم و نه از جلو رفتن تلاشهایش را خنثی میکند و در کمین ماست، پس ما قدرت خود را از آن میگیریم. همه راهها شهوت و میل وحشی برای پیوند این پیوند است، پیوند بین دو قلب که هیچ متحدی ندارند جز آن احساس ذاتی در ما به عنوان انسانهایی که ما را ساخته است. عشق
إنّ أطروحَتي هذه قد لا تُسعف أولئك الذين غُدر بهم في منتصف الطريق، أو أولئك الذين أطاحت بهم تجاوزاتهم العظيمة و ظنونهم الحسنة النابعة من بحور حبّهم العميق بالطرف المقابل، ليكون ملاكهم الوديع الذي لا يخون ولا تُخوّل له نفسه فعل الفظائع في قلوبهم، لكن مع كلّ ذلك دعوني أُعرّج بكم من براثن الانسحاق إلى أعالي الأحاسيس المنبثقة من حسّ إنسانٍ يرى في الحب مرفأ نجاةٍ، وهو السبيل الثابت إلى حبّ كل الناس، لأنّ الكره سهلٌ ميسرٌ وأيّ شخصٍ غُدر به سوف يتخذه رفيقًا، إنه ملجؤنا في الضّعف و الوهن و النّدم… ولحظة كلّ الأشياء البغيضة التي تُصادفُنا وتتنافى مع إنسانيتنا. لذلك دعونا من كل الأطراف الذين أبحرتم معهم في بحر الأحلام، ومن الخيانة والغدر وكل تلك الأشياء التي باتت الحياةُ لا تستقيم إلا بها لتغدو بعدها حياة مريرة عليلة لأفراد..........
این تز من ممکن است به کسانی که در میانه راه خیانت شده اند یا کسانی که خطاهای بزرگ و افکار خوبشان از دریاهای عشق عمیقشان سرچشمه می گیرد کمکی نکند آنها را به طرف مقابل برانداخت تا فرشته مهربانشان که خیانت نمی کند و به خود اجازه نمی دهد که در دل آنها ظلم کند، اما با تمام وجود، پس بگذار تو را از چنگال درهم شکستن به اوج احساسات برآمده از حس انسانی که در عشق بندری از رستگاری می بیند، بالا ببرم و آن همیشگی است. راه دوست داشتن همه مردم، زیرا نفرت آسان و آسان است و هر کس به او خیانت کند او را همنشین خود می کند، پناهگاه ما در ضعف و ضعف و پشیمانی است... و لحظه ای تمام اتفاقات نفرت انگیزی که برایمان می افتد. و با انسانیت ما ناسازگار هستند. پس ما را از هر طرفی که با آنها در دریای رویاها کشتی گرفتی و از خیانت و خیانت و همه چیزهایی که زندگی بدون آنها ناپایدار شده و بعد از آن برای افراد زندگی تلخ و بیمارگونه می شود، بگذار
اتخذوا من حبّكم لشخص بعينه منبع عطاء لا أخذ، إنّ هذا الحبّ هو شعورٌ خاصٌّ بكم، إنّهُ ذلك الشيء النقي الذي لا يمكن لأيّ كان أن يزايد عليه أو يَقتله بداخلكم بسكّين مثلوم، لذا تشبثوا به كما كنتم على سيرتكم الأولى، أطلقوا العنان لذروة إحساسكم بالحب واهجروا كل شخصٍ قد يحاول تدنيس تلك البُقعة الطّاهرة في قلوبكم، ببساطة لأنّ لا أحد يستحقُّ أن نضحّي من أجله هذه التّضحية، ولتعلموا أنّكم أنتم فقط من تستحقون أن تبقى بذرة الحبّ تلك حيّةٌ بداخلكم، وتحتاجونها لتكونوا دائما في أعتى لحظات حياتكم وقارًا و هيبة، واحترامًا لذاتكم
از عشقت به یک فرد خاص منبعی برای دادن بگیر نه گرفتن، که این عشق احساسی از خودت است، آن چیز پاکی است که هیچکس نمی تواند از درونت پیشی بگیرد یا با یک چاقوی بی صدا بکشد، پس به آن بچسب. تو در اولین قدم زدنت بودی، اوج احساس عشقت را رها کن و هر کسی را که ممکن است سعی کند آن نقطه پاک قلبت را هتک حرمت کند، رها کن، فقط به این دلیل که هیچ کس لیاقت این را ندارد که برای او این فداکاری را انجام دهد، و بدان که تنها تو هستی. کسانی که سزاوار این هستند که آن بذر عشق در درون شما زنده بماند و شما به آن نیاز دارید که همیشه در مهم ترین لحظات زندگی خود باشید، وقار، اعتبار و احترام برای لذت خود باشید
"قد كان يطرقُ بابي وهْوَ منغلقٌ
لمّا فتحتُ فؤادي… قلبُهُ انغَلَقا
كأنّه لم يكنْ يوماً ليَعشقني
كأنّما، وحدَهُ، قلبي الذي عَشِقَا"
ممّا لا شكّ فيه، أنّ الاضطراب والتردد متأصلان في كل علاقة، فإمّا أن يكون نهاية ذلك التشبث الكبير أو الرحيل دون التفات، فكونوا أنتم الثابتين حتى لو رافقتكم الوحدة لأبد الدهر! ودعونا نرتقي بأنفسنا عن النظرة الدونية المستهلكة للحب ونرتفع به رتبة في عيون الجميع خلافًا للدمار المتعارف عليه الآن!.......
در حالی که در بسته بود داشت به در من می زد
وقتی قلبم را باز کردم... قلبش بسته شد
انگار هیچ وقت عاشقم نبود
انگار تنها، قلبم را که دوست داشت
بی شک آشفتگی و دودلی ذاتی هر رابطه ای است، پس یا پایان آن چسبیدن بزرگ خواهد بود یا رفتن بدون برگشتن، پس شما باشید که ثابت قدم هستید حتی اگر تنهایی تا ابد همراهتان باشد! و خودمان را از نگاه پستی که محبت می خورند بالا ببریم و بر خلاف ویرانی که اکنون شناخته شده است آن را در نظر همگان در رتبه ای قرار دهیم!
سهراب سپهری چقدر زیبا گفته: چه کسی میداند... که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟!
چه کسی میداند؛ که تو در حسرت یک روزنهی فردایی!
پیلهات را بگشا...
تو به اندازهی پروانه شدن زیبایی!
دوستان عزیزم، از این که مدت گذشته را در کنار شما سپری کردم، احساس بسیار خوبی دارم. خوبیهای زیادی از شما دیدم و بدیهایم را به راحتی به فراموشی سپردید. باور دارم که یاد شما برای همیشه در قلب و روح من زنده خواهد بود. این یاد و خاطرات، جزء ارزشمندترین داراییهای من هستند و همیشه با یادآوری آنها، لبخندی شیرین بر لبهایم مینشیند. روزهای خوب من با شما، شیطنتهایی که با هم داشتیم و دورهمیهایمان، روشنایی بخش روزهای دوری من خواهند بود. امیدوارم این احساسات دوجانبه بوده و شما هم مرا در یاد و خاطره خود نگه دارید.
هستن دوستانی که دوست ندارن اینجا باشم به احترام انها از این سایت کلا میرم که حداقل به نظر آنها احترام گذاشته باشم
من تا جایی که خودم میدونم در حق کسی بدی نکردم و منبعد هم نخواهم کرد . دوستای چندین ساله دارم اینجا که واقعا برام عزیز بودن و هستن روزی اومدیم و روزی هم همه خواهیم رفت. از همه دوستان اگه به نظر خودشون بدی کردم حلال کنن و ببخشن که بزرگواری در بخشندگی است.
همه شما رو بخدا می سپارم و در پناه حق
با همه وجود دوستتون دارم :فلب
مرسی یاسی ممنون ولی من غیر شیما و شامی و پریا و جیمی کسیو نمیشناختم اینجا
اینا هم که اسم بردم دوستای ده ساله من هستن که خوشبختانه جای دیگه دارمشون همین برام کافیه
به اصرار پریا برگشتم اونم هفته ای یه بار اگه بتونم سر بزنم
"چَت" بدترین راه ارتباطیه که انسان درست کرده. پر از سوتفاهم، سوبرداشت، پنهان کاری، دروغ، اغراق. نمیشه احساسات رو داخل کلمات ریخت. واقعا چَت کردن بدترین راه ارتباطیه. #تینا
شما برو من دورم نمیصرفه
عرق شرم بر جبین مادرشوهر نشست