یافتن پست: #آماده

donya
donya 👩‍👧‍👦
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد...
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت: قرار نیست از شیر سریعتر بدوم ، کافیست از تو سریعتر بدوم...

و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت.! 😅

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت. و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.

پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.

قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم...

WeT
WeT
یکی از بدترین انواع انتظار، انتظار برا پخته شدن برنجه وقتی که خورشت آماده ست 😒😒😒😒

خانوم اِچ
خانوم اِچ
اسکار غیر انسانی ترین جمله میرسه به «من هیچ قولی نداده بودم»، وقتی داری یکی رو ول میکنی...
انگار از اول برا همین آماده بودی
🙂

WeT
WeT
اینکه پسر باشی و آشپزی بکنی هیچ لطمه‌ای به مردانگیت نمیزنه
و اینکه دختر باشی و آشپزی بلد نباشی هیچی به کلاست اضافه نمیکنه
در جریان باشید ✌✌😐

بهار نارنج
بهار نارنج
تک و تنها در این بیابون برهوت {-47-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
آیا می دانستید که : آلبرت انیشتین هرگز نمیتوانست رانندگی کند !

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

چوپانی عادت داشت در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه با استفاده از آن‌ها آتش درست می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است، سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.

چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد، سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد.

رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود، شکر کرد و گفت: خدایا،‌ ای مهربان، تو که برای کِرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی، پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.


donya
donya 👩‍👧‍👦
چهارشنبه عروسی دعوتم
پنج شنبه هم جشن نامزدی
اون یکی پنجشنبه حنابندون
پنجشنبه هفته بعدش هم پاتختی
کم کم حالم داره از عروسی بهم میخوره:خنده:تهوع

بهناز
بهناز
پرپر پرپر پررررررررریاااا کشایی زبونم گرفته بود:قهقهه

بهار نارنج
بهار نارنج
سلااااام صبخیربه همگی

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
خسته بودم از حرفاشون هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و پشت میز کنار پنجره نشستم چشمامو بستم و تصور کردم یه یقه اسکی قهوه ای پوشیدم و بخار لیوان چایی از لیوان بالا میره و منم لای کتاب رو باز میکنم و مشغول خوندنش میشم به این فکر میکنم که همه چی خوب پیش .....نمیره خوب پیش نمیره هیچوقت خوب پیش نمیرفت
حتی وقتی چشمامو میبندم موقع نفس کشیدن احساس میکنم دارم آتیش قورت میدمو موقع فکر کردن صداهاشون توی ذهنمه که برام تصمیم گرفتن و گفتن و گفتن و گفتن و هیچوقت کسی حال منو نپرسید...
این حال. که میگم حال نیستا منظورم اینه که یکی باید اون وسطا پیدا میشد که بهم بگه تا اینجا اومدی کم نیاوردی؟؟؟ بعد من خودمو بندازم تو بغلش و گریه کنم و نترسم که منو بغل نمیگیره از اینکه میخواد آخرش چی بشه نترسم .وسط لحظه هایی که با ذوق منتظرم از جیبش آبنبات چوبی در بیا ره برام نخوابونه تو گوشم بابت کارایی که هیچوقت نکردم.نگران نباشم وقتی باهاش شوخی میکنم جدی بگیره وقتی جدی میگم شوخی بگیره...
دلم میخواد بوی یاس بیاد و و همه چی شبیه بابونههای نارنجی باشه...دلم میخواد غافلگیر بشم و از خوشی گریم بگیره.... دیدگاه....

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو