یافتن پست: #آغوش

حضرت@دوست
حضرت@دوست
همین فردای افسون ریز رویایی

همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا، همین فردا

حضرت@دوست
حضرت@دوست

تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!

Setare
Setare
تو مثل دلبری های پاییز میمانی
آدم نمیداند نگاهت کند
یا کوچه به کوچه عاشقانه در آغوش بگیرد ...

Mehrab
Mehrab
آغوش تو سایه گاه خستگی من است
آغوشی که میدانم همیشه به
روی من باز است و من لحظه به لحظه ی
زندگیم را به امید آرمیدن
در آغوش تو سپری می کنم
دست های من غرق التماسند
برای در آغوش گرفتن تو منی که
خسته از دست خنجر روزگارم
برای رسیدن به آرامش در کنار تو
لحظه شماری می کنم....

Mehrab
Mehrab
تمام علاقه ام را
در مساحت آغوشت حبس میکنم
تا هر بار که در سینه می فشارمت
نفس هایت
مرا به نام کوچکم صدا بزند
و جوانه ی عشق
روی گلدان لب هایت
شکوفه دهد...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

Maryam
Maryam
💫


صبح از راه رسید
سبدش پر ز گل خور‌شید است
نگهش آینه‌ے امید است
هم نفس با همه مرغان
خوش الحان سحر
نغمه خوان
غزل  توحید است
صبح  آغوش گشودست
بپا خیز و ببین
با نگاهے
ڪه پر از مهر و صفاست
بخدا صبح
قشنگ است قشنگ
باغ پر نقش خدا ، رنگ به رنگ

ے
🍃🍒🍃
.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
‍کراش زدن قدمتش بر میگرده
به قرن هشتم....
اونجا که حافظ میگه:


"مجال من همین باشد،
که پنهان عشق او ورزم...

کنار و بوس و آغوشش چه گویم...
چون نخواهد شد"

korosh
korosh
@sara-a
ابجی سلام همش تقصیر توعه با این انتخابت :)))
بیا برو پسشون بده {-33-}

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
‏هرکس به وسعت دلتنگی اش شب را در آغوش میکشد و من سال هاست هم آغوش شبهایم شده ام .

حضرت@دوست
حضرت@دوست
درآغوش اشک

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

بازار شوق پردگیان باز درگرفت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه

ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
می‌خواهم چیزی را بدانی؛
تو می‌دانی چه حسی دارد وقتی از پنجره‌ی [اتاق] ام به ماه بلورین [و] شاخه قرمز پاییز آرام می‌نگرم؛
[یا] خاکستر بی‌عیب و نقص یا چروک‌های روی یک کنده درخت را لمس کنم.
همه چیز مرا به سوی تو می‌آورد.

گویی همه‌ی آن‌چه هست مثل: بوها، نور، فلزات،
[این‌ها] قایق‌های کوچکی بودند که به سمت آغوش تو می‌روند؛
آغوشی که هرگز در انتظار من نبود


علی باقری
علی باقری
در من دیوانه ای جا مانده
که دست از دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند حرف می‌زند
می‌خندد شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند در آغوش بگیردت
به گمانم همین بی آغوشی
او را خواهد کشت ...

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو