آنقدر سوختهام ...آتش دوزخ سرد است
آنچه از راست و چپ فرق ندارد : درد است
ما به قولی که ندادیم عمل هم کردیم
مرد ماندیم... ولی جامعه بد نامرد است
شنبه هستی بغلم...روزِ دگر ، جای ِ دگر
طرح ما عاشقی و طرح تو زوج و فرد است
دلم آتشکدهای بود که خاموش نشد
ما همان آتش سرخیم که رویش زرد است
از خرابی نهراسد دلِ کارتن خوابم
که نترس است هر آنکس که خیابانگرد است
در بدن درد نبودهست ... پزشکی میگفت:
هر چه گیرندهی درد است، عشق آورده است
#امیر_رجایی
پنهان درون جان هر یک از ما، به فراخور درجه اشتعال وجودمان، آتشی نهفته است خرد یا کلان، نیم افسرده و پنهان در زیر خاکستر، یا بر افروخته و شعله کشان.
خودشناسی به یک تعبیر شناخت این آتش همیشه گدازان درون نیز هست و کشف راه و روش های پاسداری از آن که مبادا رو به خاموشی گذارد و سردی پذیرد.
خودشناسی پروردن و بارآوردن آتش درون است تا شعله و شراره هایش روشنی بخش راه شب نوردان و جان های نیازمند به فروزش یاشد و لهیبش گرما بخش جلن های سرد و افسرده.
خود شناسی هیمه پی در پی نهادن بر آتش فشان جان است و این آتش را جاودان روشن نگاه داشتن و در پرتو تابناکش جهان را روشنی بخشیدن.
ارزش جان ما به میزان آتشی وابسته است که درون وجود و روان خویش داریم و تابع میزان روشنایی و گرمایی است که به دیگران می بخشیم. آتش درون خویش را دریابیم و پاس بداریم و از آن به نیکوترین وجه مراقبت و حفاظت کنیم، بپرورانیمش و نیکو بپرورانیمش، و همیشه فروزان و پرتو افشانش نگاه داریم و از آن خورشیدی تابان بسازیم با آفتابی درخشان بر فراز آسمان جان و جهان: