یافتن پست: #آتش

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.

پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی

گفت کجایش میبرند؟

گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.

گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!!:خخخ

حسام
حسام
موقت
دیروز این موقع سر پستهای من دعوا بود ... همیشه به یادتونم پست های عزیزم {-41-}
امروز که دو تا پست کم گذشتم ببین کسی میاد بگه چرا پست کم گذاشتی ؟!!

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
روزی ابن سینا از جلو دکان آهنگری می گذشت که کودکی را دید. آن کودک از آهنگر مقداری آتش می خواست. آهنگر گفت:ظرف بیاور تا در آن آتش بریزم. کودک که ظرف همراه نداشت، خم شد و مشتی خاک از زمین برداشت و در کف دست خود ریخت. آن گاه به آهنگر گفت:آتش بر کف دستم بگذار.

ابن سینا، از تیزهوشی او به شگفت آمد و در دل بر استعداد کودک شادمان شد. پس جلو رفت و نامش پرسید. کودک پاسخ داد:نامم بهمن یار است و از خانواده ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی گرفت و در تربیتش کوشید تا اینکه او یکی از حاکمان و دانشمندان نام دار شد و آیین مقدس اسلام را نیز پذیرفت.

پیام متن:
آثار بزرگ منشی را از کودکی می توان در رفتار و زندگی بزرگان مشاهده رد.

حسام
حسام
من معمولا پستهایی که کامنتهای زیادی دارن را از آخر شروع می کنم به خوندن تا جایی که موضوع دستگیرم بشه..یه وقتایی هم تا اولین کامنت می رم و بعد وارد کامنت های پست قبلی هم می شم ولی باز چیزی دستگیرم نمی شه {-110-}

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
ملانصرالدین یک شب در کتابی خواند که هرکس ریش دراز و سَرِ کوچک داشته باشد احمق است. دستی به ریش‌اش کشید و خودش را در آینه نگاه کرد. هم سرش کوچک بود و هم ریش‌اش دراز. دید سرش را که نمی‌تواند بزرگتر کند اما ریش‌اش را می‌تواند کوتاه‌تر کند.

چراغی بغل‌دستش بود. چراغ را برداشت. ریش‌اش را در مُشت گرفت و هرچه از آن را که بیرونِ مُشت‌اش ماند به شعلۀ چراغ نزدیک کرد. ریش گُر گرفت و آتش نه فقط ریش که سر و صورت ملانصرالدین را هم سوزاند. در حاشیۀ آن صفحه از کتاب، که در آن درباب ربط ریش دراز و سَرِ کوچک با حماقت نظری صادر شده بود، نوشت: «دُرُستی این نظر به‌آزمایش ثابت شد.»:خخخ

Tasnim
Tasnim
برگااام
اول فک کردم پشه س
بعد فک کردم حساسیته
الان اینو دیدم
خواهر و برادر و برادرزاده هام همه درگیر شدن
مربوط به درخت توته. شما هم مراقب باشید

خانوم میم
خانوم میم
نمایشگاه که رفتیم نمی خوام آتش بدون دود رو بخرم
می دونید چَرا؟

مهاجر
مهاجر
امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش
نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش{-18-}

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
دختره یکی از فامیلامون تازه طلاق گرفه از شوهرش برام میگف ک بچه هاشو شبا میسپرده بهشو میرف میخابوند باباشون شیرش میداد پوشکشونو عوض میکرد لباس میپوشوندو همه چی.. میگه الانم دورو میاد میبره ازشون مراقبت میکنه خدایا مصبتو شکر اینا از زندگی مگه چی میخان ک به همی راحتی جدا میشن

مهاجر
مهاجر
کتاب خوب معرفی کنید
ترجیحا کتاب رمان تاریخی

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
پَرده بَردار ای حَیاتِ جان و جان اَفزایِ من
غَم گُسار و هم نشین و مونِسِ شب هایِ من

ای شنیده وَقت و بی وَقت از وجودم ناله ها
ای فَکَنده آتشی در جُملۀ اَجزایِ من






❤️❤️

Aseman
Aseman
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من می‌گذرم خموش و گمنام
آوازه جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
Seni seviyorum, eşsiz aşkım Seni sonsuza kadar kalbimle gözlerimle ruhumla seviyorum❤️❤️❤️

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
اما چشم هایت قشنگ اند ،دیوانه اند، وحشی اند، مثل حیوانی که از جنگلی آتش گرفته،زده باشد بیرون..
اینم ی بنده خدای دیگ راجب چشمای ما میگ کدوم باور کنیم اونوقت .:خخخ
این آهنگ هم گذاشته برام عخی :خخخ
[لینک]

...
...
‌های_گیلاس

اواخر موشک‌باران متوجه شدیم که گل‌های سرخ برگ داده‌اند، برگ‌های سبز روشن و کوچک. غنچه‌هاشان هم باز شده بودند. بی‌آنکه کسی باشد که نگاهشان کرده باشد.
بر ساقه‌های لخت انار هم برگ‌های سرخ و ریز جوشیده بود، انگار آدم‌ها باشند یا نباشند مهم نیست...
اما حالا فکر می‌کنم که شاید حق با بود، با همان ساقه‌های لخت.
بر این پهنۀ خاک چیزی هست که به‌رغم ما ادامه می‌دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست،
و این خوب است، خوب است که جلوه‌های بودن را به غم و شادیِ ما نبسته‌اند، خوب است که غمِ ما، با استناد به قول شاعر «اگر غم را چو آتش دود بودی» دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند.



کاش میشد امکان به اشتراک گذاشتن بوی شکوفه‌‌ها رو با کسانی که دوسشون داریم رو اضافه کرد!

مهاجر
مهاجر
من بلوطی پیربودم زیر یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت
نیم دیگرم راباد برد

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو