یافتن پست: #نـم

سید ایلیا
سید ایلیا
‹ اینجا کہ نشد،
امّا جهانِ بعدی
قول داده‌ام نگریم!
سیر تماشایـت کنـم

حسن  مصطفایی دهنوی
حسن مصطفایی دهنوی
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی صفحه 364
« راه شیطان »
تاريكتر از تاريك ، راه بدِ شيطان شد
پهناي دوصد مترش ، باريك چو قيطان شد
شيطان چه رهي دارد ،کج راهی و گمراهي
شيطان كه خودش گم شد،كي رهبر انسان شد
اين سلسله ي آدم ، گمراه زِ شيطانند
در سلسله ي آدم ، او سلسله جنبان شد
فرياد از آدمهـا ، رفتنـد به همراهـش
از سلسله آدمها ، شيطان چه فراوان شد
بـر آدم اول بود ، شيطان چه خطر آورد
از روز ازل شيطان ، غارتگر ايمـان شد
در باغ جنان آدم ، تا خورد فریب از او
از باغ بـرون آمد ، آواره ی دوران شد
در باغ جهان هـر جا ، شیطان قدمـی بنهاد
آن باغ جهنم شد ، کی باغ گلستان شد
در خانه و منزلهـا ، هـر جا كه بـشد رفتن
در خانه اگر نـا شد ، بـر سوي بيابان شد
اي واي خداوندا ، ما چاره نـمي داريم
چاره گري دنیا ، از آدم شي

korosh
korosh
جانـم فـدای آنکـه، دلی شـاد می کند
دل را بـه خنـده ای، ز غـم آزاد می کند

ویران چو گشت خانهٔ دل از هجومِ درد
ویـرانـه را بـه مِهـرِ خود، آبـاد می کند

بیـنِ سُرور و شـادی و دل های غمزده
هـر دَم پلـی، ز عـاطفـه بنیـاد می کند

??????
??????
یِ پناهنـدهِ ترسیدهِ تنـهام امــّا
پشت مرزِ تــنِ تو تا به ابـد میمونـم♡

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سیدعلی در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۱ نوشته:


خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو

خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو

خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقه‌ی زیبا ورویایی در اطراف چهره‌ ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیکن افسوس که هر کس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداکرده است....

FOTROS
FOTROS
چــہ تکلیــ؋ سنگیـنے است
بلا تـکلیــ؋ـے
وقتـے کـہ نمیــבانـم
منتـظرت مانــבم
یا ؋ــقط خـوـבم را
بــہ انتـظار زـבـہ ام آقـــا ..



حضرت@دوست
حضرت@دوست
بـرق چـشمـان تـو از

نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـكنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست



هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
روح ِ برخاسته از من ته ِ این كوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خسته از غم

گفتی که تو هم مثل منی خسته ای از غم
جــان بــر لب تــو آمـده از ایـن همه مـاتم

این زندگی از چشم تو افتاده و هیچ است
از بس کـه جفــا دیــده ای از عـالــم و آدم

عـادت شـده ایـن بیـکسی و دلهـره و درد
از بـس کــه نفـس پـــر شـده از آه دمــادم

از روی لبـت خنـده سفـر کـرده شب و روز
هرلحظه خوشی کم شده از عمر تو کم کم


در شهر پر از رنگ و ریا قحطی عشق است
کو همدم وهمصحبت وکو شانه ی محکم ؟

ای عشق تــو هـم دیـر بـه فـریـاد رسیدی
وقتـی متـلاشـی شـده پـاشیـده ام از هم

ای کاش کسی بود بـه غـم سنگ صبورم
تـا سفره ی دل بــاز کنـم ،کـم کنـد از غم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دلتنگ توام


«دنیـا پـر از غم میشود وقتی که دلتنگ توام »
مثـل جهنـم میـشود وقتـی کــه دلتنگ توام

چشمان من بـارانی و از سوز دل حتـی غزل
پر سوز و ماتم میشود وقتی که دلتنگ توام

دلگیرم از دست خودم ازدست تو از روزگار

شاکی از عالم میشود وقتی که دلتنگ توام

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو