یافتن پست: #حکایت

rahim
rahim
حکایتها حاوی نکات قابل تاملی هستند .باشد که ازاین جکایت ها درس هایی بگیریم و عمل کنیم.
حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبیدو تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد

Samira
Samira
دعای امشب وفردا

خدایا هیچ آدمی رو دلتنگ من نکن{-77-}

مهاجر
مهاجر

به جرئت میتونم بگم یکی از بی نظیر کتابایی هستش که چند وقتیه درحال خوندشم که البته به اواخرش رسیدم
کتاب رمان تاریخی شب های بغداد
یکی از حاکمان فارس برای پاچه خواری نزد هارون الرشید به زور دختری از نسل سردار ایرانی به نام سعیده رو به اسم کنیز هدیه میکنه به حرمسرای خلیفه؛خلیفه بشدت به اون تعصب و عشق داشت واونو کنیز خودش و محرم خودش میدونست جوری که بقیه همسران خلیفه حسادت میکنند و فردی بنام عباس بن جاحظ عاشق این سعیده میشه و یه عشق دو طرفه شکل میگیره بعد زمانی که اینا کنار هم بودن خلیفه سر میرسه میبینه
و ادامه ی ماجرا
در این کتاب به هوش و فراست و شجاعت زنان و دختران ایرانی در دربار خلیفه و قدرت ونفوذ خاندان برمکیان پی خواهید برد
من که واقعا لذت بردم از خوندنش
نویسندگی عالی
داستان عالی
متن عالی

❤
فک کن یه پیرمرد، که ۶۰ ساله شطرنج بازی میکنه به یه بچه‌ی ۱۲ ساله شطرنج یاد بده، بعد بشینن باهم بازی کنن.
معلومه پیرمرد بازی رو میبره؛
حکایت من و زندگیم همینه، خودش بهم جون داد و زندگی کردن یادم داد، حالا انتظاردارم شکستش بدم. ولی خبرندارم که من بازی نکرده کیش و ماتم ..

Aseman
Aseman
ب گرگ گفتند:
توام مثل بقیه هر روز با یک آهو باش...
گرگ گفت:
من اگه میخواستم هر روز با یک آهو باشم...
اسمم کفتار میشد نه گرگ...

سید ایلیا
سید ایلیا
ظاهر تکمیل و از درون پوچ
حکایت خیلیاست

حسام
حسام
حکایت عجیبی است رفتار ما آدمها،
خدا می بیند و فاش نمی کند،
مردم نمی بینند و فریاد می زنند...!!

ماریا
ماریا
امروز حسینی دروازه بان استقلال، توی بازی چه غلطی کرده؟ !
کسی کلیپشو دیده؟ !

خانوم اِچ
خانوم اِچ
خدا جون ببخشید باعث زحمت شدیم خدا سفرتونو پر برکت کنه ♥️🫂
دلمون براتون تنگ میشه
شما هم تشریف بیارید خونه ما
عیدتون هم مبارک
خدا نگهدار🫠♥️
بفرمایید داخل اذیت میشید سرپا
خدا حافظ
خدا نگهدار
😭😭😭😭😭😭😭😭
.
.
.
🚶🏻‍♀️

مهاجر
مهاجر
حضرت علامه حسن زاده آملي
در کتاب گران‌سنگ هزار و یک کلمه ، در نکته‌ی 792 و جمع پراکنده ص 110، آورده‌اند :یکی از مشایخ‌ام ، رضوان‌الله تعالی علیهم ، از شیخ خود این دستور را حکایت فرمود که هرکس در شب بیست و سوم از ماه مبارک رمضان ، به عدد طیهار( ( 225 بار )‌ )در سجده بگوید :
«‌ یا طُهْرُ یا طاهرُ یا طَهورُ یا طَیهورُ یا طَیهارُ » ، ملائکه بر او فرو می‌آیند و او را از خباثت‌های باطنی و روحی ، پاک می‌کنند .
ایشان در ذیل این دستور ، به این نکته اشاره می‌کنند : این دستور ، بسیار مجرب است .
به معنای فرو‌د آمدن فرشتگان باید توجه شود

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

صاحبخانه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونه‌ای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود؛ هزینه نقاش هم نداشتم.
تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم؛ باجناق عارف مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه.
چند روز بعد از تموم شدن نقاشی، صاحبخونه جدید گفت که مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم!
چاره ای نبود فسخ کردیم!
دست از پا درازتر برگشتیم.
از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحب خونه از خدا و...
باجناق با یه آرامشی گفت "خوب شد به خاطر خدا نقاشی کردم" و دیگه هیچ نگفت!

راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمیکنه.

چون برای خدا کار کرده بود
و از خلق خدا انتظاری نداشت.
کار اگر برای خدا باشه آدم هیچ وقت ضرر نمیکنه چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون میدونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچوقت گم نمیشه

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

لقمان حکیم گفت:
من سیصد سال با داروهای مختلف،
مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست !

کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت:
“مقدار دارو را افزایش بده !!”

سعی کنیم یه اتفاق خوب توی زندگی دیگران باشیم مثل یه چتر توی روزای بارونی
مهربون باشیم
صمیمی
بدون شک هزاران مهربونی به ما برمیگرده ...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

در قطار، پسر جوان گفت:
رفت و آمد هفتگی بین
تهران و یزد برایتان سخت نیست؟

چیزی که یاد گرفته بودم را به او گفتم:
در زندگیِ هر کسی سختی‌هایی هست. بگذار سختی زندگی من هم همین رفت‌و‌آمد هفتگی باشد.

گل از گلش شکفت و گفت:
راست گفتی!

استادم می‌گفت:
لحاف دنیا کوتاه است. نمی‌توانی کامل خودت را با آن بپوشانی. روی پایت بکشی، سرت بیرون می‌ماند. روی سرت بکشی، پاهایت بدون لحاف می‌ماند. دنیا همین است.

عجب درس قشنگی!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

سه تن از حکیمان در مجلس انوشیروان نشسته بودند؛ فیلسوفی رومی، حکیمی هندي و بزرگ مهر، وزیر حکیم.

سـخن به آنجا رسـید که سـخت ترین چیزها چیست؟

رومی گفت: پیري و سـستی، با ناداري و تنـگ دستی

هنـدي گفت: تن بیمـار بـا انـدوه بسـیار.

بزرگ مهر گفت: نزدیکی اجل با دوري از حسن عمل.

همه گفته بزرگ مهر را پذیرفتند.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پادشاهی شکم گنده بیمار شد.
حکیم را به بالین طلبید.
پس از معاینه گفت: اینطور که معلوم است، سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت.
شاه آشفته شد و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصه‌ی فراق
لب به خوردنی‌ها نزد و روز به روز لاغرتر شد.
اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت
و حکیم را به گردن زدن فرا خواند،
و با خشم گفت:
سخنت دروغ آمد.
طبیب پاسخ داد: بهبودی‌ات از تدبیر من است. بیماری‌ات پرخوری بود،
با ترس از مرگ و کم خوری،
لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را پاداش داد.

مولوی می‌گوید:
در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمه‌ی آکل (غذا) زنده می‌شوند.
و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی،
هزار مارِ نفِس تو مرده می‌شود
و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود.
اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود.
خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن...!

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو