حسین
ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را...
حسین
اگه بعد از دعوا کردن باهاتون
میاد ازتون معذرت خواهی میکنه...
مثل سعدی دلبری کنید بگید:
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد :)
حسین
قشنگ ترین دیالوگی که شنیدم این بود :
-آل پاچینو: تا حالا عاشق شدی ؟
+دنیرو : بیست سالم که بود،سی ثانیه عاشق شدم
-آل پاچینو : حالا چی ؟
+دنیرو:سی ساله دارم به اون سی ثانیه فکر میکنم
حسین
تو زبان اسپانیایی یه کلمه هست
به اسم "Querencia" معنیش میشه
جایی که احساس امنیت میکنی
یه جایی مثل اتاقت تو خونه
یا یه گوشهی دنج
یا بغل کسی که دوسش داری
حسین
همیشه یک نفر در رابطههای دو نفره
عاشقتر است همان یک نفری که
آنقدر کوتاه آمده که احساسش دیگر
هم قد و قواره خودش نیست . . .
همیشه یک نفر آنقدر صبوری کرده که
زبانش به هیچ دوستت دارم دیگری نمیچرخد
و تا ابد نسخهی عشق و عاشقی را میپیچد
به آدمهای سرد و سخت خرده نگیرید . . .
آنها جان کندهاند تا از دنیای احساس فاصله
بگیرند و تنهایی تنها انتخابشان باشد !
حسین
اونجا که فاضل نظری میگه:
خودم اینجا، دلِ من پیش تو سرگردان است...
حسین
میدونی قشنگیش کجاست؟! باهم ادامه دادن باهم تلاش کردن باهم درستش کردن باهم جلو رفتن باهم رسیدن باهم موندن وگرنه چشم هر روز یکی بهترشو میبینه
حسین
مواظب همدیگه باشیم !! از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم
از یه جایی به بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحهی دفتر وجود بدونیم...
زندگی خیلی کوتاست
حسین
استکان شکسته،
چای را در خود نگه نمی دارد
درخت تبر خورده،
میوه نمی دهد
صندلی فرسوده،
تکیه گاه خسته ای نمی شود.
من اما همچنان
سرشار از شعرهای عاشقانه ام
برای تو ...
حسین
امروز یادم باشد: لباس خوب بپوشم
برای خودم غذای خوب بپزم
خودم را به صرف قهوه ای
در یک جای دنج میهمان کنم!
اگر شد برای خودم هدیه بخرم
دوست خوبم ، توجه کن :
وقتی به روحت احترام می گذاری،
احساس سربلندی می کنی آنوقت دیگر از
تنهایی به دیگران پناه نمی بری
و اگر قرار است انتخاب کنی،
کمتر اشتباه خواهی کرد
صبـح عالیتون متعالی
روزتـون خـوش و خـرم
دلاتـون مملو از عـشـق
آرزو میکنم کلبه دلاتون
هـمیشـه آرام بـاشـه
و شـادی و بـرکـت
مثل بـاران رحـمت
از آسمـان بـراتـون بباره...
حسین
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک
باید این ته جُرعه جام اجل نوشید و رفت
گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی
در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت
سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوتها
در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت
حلقه ی طاعت بگوش آویز و در آتش نرو!
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت
زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمیست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت
شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت