یافتن پست: #مرتضی_خدمتی

حسین
حسین
رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می‌شود
سرفه‌هایم تازگی‌ها آن‌چنانی می‌شود
انتظارت کار دارد دست چشمم می‌دهد
رفته رفته عینکم ته استکانی می‌شود
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می‌شود
کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می‌کند
شانه‌های مرد عاشق استخوانی می‌شود
شب به شب جنگ است بین عقل من با عشق تو
نقش من هم این وسط پا در میانی می‌شود
چشم و ابروی خشن از بس که می‌آید به تو
گاهی آدم عاشق نامهربانی می‌شود
صفحه‌ای از دفترم را باد با خود برد و رفت
داستان عشق ما فردا جهانی می‌شود
کار و بار آدم عاشق ندارد اعتبار
مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می‌شود

🍂

wolf
wolf
مگر نیامده بودی که یار من بشوی؟
قرار من بشوی... بیقرار من بشوی
کبوترانه نشستی،به دام پاره ی من
به عمد پر نزدی تا شکار من بشوی
قرار شد که بمانی کنار من شب و روز
که ماه منحصری بر مدار من بشوی
قلندرانه بریدم از این جهان که فقط
خودت پلی به خداوندگار من بشوی
شدم پیامبری ناگزیر و خانه به دوش
به شوق اینکه تو هم یار غار من بشوی
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی
رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادی
تویی که آمده بودی بهار من بشوی...


تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو