رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی میشود
سرفههایم تازگیها آنچنانی میشود
انتظارت کار دارد دست چشمم میدهد
رفته رفته عینکم ته استکانی میشود
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشت پلکم بایگانی میشود
کوه طاقت هم که باشی عشق آبت میکند
شانههای مرد عاشق استخوانی میشود
شب به شب جنگ است بین عقل من با عشق تو
نقش من هم این وسط پا در میانی میشود
چشم و ابروی خشن از بس که میآید به تو
گاهی آدم عاشق نامهربانی میشود
صفحهای از دفترم را باد با خود برد و رفت
داستان عشق ما فردا جهانی میشود
کار و بار آدم عاشق ندارد اعتبار
مردنش هم مثل اشکش ناگهانی میشود
#مرتضی_خدمتی🍂