حـس نـویـس . . .

گروه عمومی · 30 کاربر · 1962 پست
سکوت شب
سکوت شب
زندگی در بردگی شرمندگی است

معنی آزاد بودن زندگی است

سر که خم گردد به پای دیگران

بر تن مردان بود بار گران

بنده حق در جهان آزاده است

مست وی فارغ ز جام و باده است

سکوت شب
سکوت شب
می نوش که عمر جاودانی اینست

خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی اینست

خیام

سکوت شب
سکوت شب
ای زندگی، تن و توانم همه تو

جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی، از آنی همه من

من نیست شدم در تو، ازآنم همه تو

مولانا

سکوت شب
سکوت شب
گیرم همه جای جهان جهنم

گیرم دست‌های زمین

بی بذر و

بی‌خنده

گیرم چنته زمان

بی عشق و

بی «هر چه تو می‌گویی» اصلاً

کافی بود کمی

فقط کمی

پنجره را باز کنی

زندگی

از پنجره‌های بسته رد نمی‌شود

مهدیه لطیفی

سکوت شب
سکوت شب
زندگی را ورق بزن

هر فصلش را خوب بخوان

با بهار برقص

با تابستان بچرخ

در پاییزش عاشقانه قدم بزن

با زمستانش بنشین و

چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش

زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت می‌گوید

مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری

نسرین بهجتی

سکوت شب
سکوت شب
من آویخته از طناب

تو شلیک کردی

تو شلیک کردی به طناب

برگشتم به زندگی

به شلیکِ دست‌های تو

اشتباه کرده بودند

دارند دوباره نشانه می‌روند

قلبم را

حالا درست نشانه گرفتی

بزن

به قلب هدف

زندگی همین‌ است

که شلیک می‌شود از دست‌های تو

شهاب مقربین

سکوت شب
سکوت شب
دیدم، خودم دیدم، پروانه قشنگی

هی در گلوی من می‌رقصید

من داشتم برای یک ستاره ترانه می‌خواندم



دیدم، خودم دیدم، یک قناری قشنگ، از آن همه آواز،

تنها حنجره تو را نشانم می‌داد



زندگی چقدر زیباست «ری را»!

دیروز نامه عزیزی از شیراز آمد

نامه‌اش، زبان شقایق بود

انگاری هر واژه، باورکن!

هر واژه به واژه دیگر عاشق بود

عجیب است، من شبکور،

جهان را چه قشنگ می‌بینم

سیدعلی صالحی

سکوت شب
سکوت شب
زندگى موسیقى گنجشک‌هاست

زندگى باغ تماشاى خداست

زندگى یعنى همین پرواز‌ها

صبح‌ها

لبخند‌ها

آواز‌ها

زندگی ذره‌ی کاهی‌ست

که کوهش کردیم

زندگی نام نکویی‌ست

که خوارش کردیم

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار

زندگی نیست بجز دیدن یار

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کسی

ورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی

زندگی تجربه‌ تلخ فراوان دارد،

دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه‌ یک عمر بیابان دارد

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم!؟

سکوت شب
سکوت شب
زندگانی چیست یکدم روی آسایش ندیدن‌

چشم از مخلوق بستن گوشه عزلت گزیدن‌

از‌ پی‌ یک نوش صد نیش از‌ زبان‌ خلق خوردن‌

و ز پی یک حرف حق صد گفته ناحق شنیدن‌

عرض حاجت را بهر در کوفتن چون حلقه بر در

از برای لقمه نان‌ منت‌ از دونان کشیدن‌

گاه‌ در‌ اندیشه فردای ناپیدا هراسان‌

گه به حسرت عمر ماضی را به دندان لب گزیدن‌

گاه در سوگ عزیزان جوی خون از دیده راندن‌

گاه از مرگ رفیقان جامه طاقت دریدن‌

در تلاش‌ زندگی‌ سودی بجز حسرت نبردن‌

از پی مقصود نامعلوم روز و شب دویدن‌

ناکسان را از پی حاجت سر تعظیم سودن‌

سفلگان را مدح گفتن تا به مقصودی رسیدن‌

با رفیقان دور و از‌ روی‌ ناچاری نشستن‌‌

از حریفان دغل چون آهوی وحشی رمیدن‌

حاصل عمر من و تو در جهان اینست یکتا

ای خوشا ناآمدن‌ یا رفتن و دامن کشیدن

مجید اوحدی

سکوت شب
سکوت شب
گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود

اینک هزار بار، رها کرده بودمت

زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی

در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت

هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید

آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست

اما درین فریب، فسون ها نهاده ای

در پشت پرده، هیچ مداری جز این فریب

لیکن هزار جامه بر اندام او کنی

چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت

او را طلب کنی و مرا رام او کنی

روزی نقاب عشق به رخسار او نهی

تا نوری از امید بتابد به خاطرم

روزی غرور شعر و هنر نام او کنی

تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم

در دام این فریب، بسی دیر مانده ام

دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

ای زندگی، دریخ که چون از تو بگسلم

در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

نادر نادرپور

سکوت شب
سکوت شب
زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست

عینک بدبینی خود را شکست

علت عاشق ز علت ها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست

من میان جسم‌ها جان دیده‌ام

درد را افکنده درمان دیده‌ام

دیده‌ام بر شاخه احساس‌ها

می‌تپد دل در شمیم یاس‌ها

زندگی موسیقی گنجشک‌هاست

زندگی باغ تماشای خداست

گر تو را نور یقین پیدا شود

می‌تواند زشت هم زیبا شود

حال من در شهر احساسم گم است

حال من عشق تمام مردم است

زندگی یعنی همین پروازها

صبح ها، لبخندها، آوازها

ای خطوط چهره‌ات قرآن من

ای تو جان جان جان جان من

با تو اشعارم پر از تو می‌شود

مثنوی‌هایم همه نو می‌شود

حرف‌هایم مرده را جان می‌دهد

واژه‌هایم بوی باران می‌دهد

سکوت شب
سکوت شب
فرشته گفت
پس قرارمان این باشد
هرچه انسان روی زمین انجام داد نتیجش را ببیند
خدا گفت
غیر از دل شکستن که خودم جواب انرا میدهم

سکوت شب
سکوت شب
از مرگت

ناراحت نمی‌شوم

اگر قرار باشد

پیش من

که پیش از تو رفتم

بیایی

سکوت شب
سکوت شب
موسیقی عجیبی ست مرگ

بلند می‌شوی

و چنان آرام و نرم می‌رقصی

که دیگر هیچکس تو را نمی‌بیند

گروس عبدالملکیان

سکوت شب
سکوت شب
وقتی دیوار پشت دیوار

رو به روی تنهایی من قد می‌کشد

وُ این خیابان،

شاهراه جهنم می‌شود،

مرگ حقیقت تلخی نیست!


وقتی دست‌های من

از بازوهای تو می‌افتد وُ

اسمم از لب‌هایت،

مردن آنقدرها هم درد ندارد

ونوشه اندرخور

صفحات: 16 17 18 19 20

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو