یافتن پست: #536

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
دوستان عزیز
یکی از شرکت کننده ها انصراف داد و تعداد زوج شد
به صورت قرعه کشی شرکت کننده ها رو به روی هم قرار میگیرند

×
×
×

هر شعر که بیشتر از حریفش لایک گرفته باشه به مرحله بعد میره.
مهلت رای گیری تا ۲۴ ساعت دیگه میباشد
موفق باشید 🌷

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
(حافظ)

کد مسابقه :

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عشق در خلوت حسن انجمن راز خود است
جيب دارد سر پروانه بزانوي چراغ

سير هستي چقدر برق ندامت دارد
شعله در رنگ عرق ميچکد از روي چراغ

طبع روشن زغبار دو جهان آزاد است
تيرگي رخت تکلف نبرد سوي چراغ

غافل از مرگ بافسون امل نتوان زيست
شانه دارد نفس صبح بگيسوي چراغ

رنگ پروانه اين بزم ندارد (بيدل)
تا بکي نکهت گل واکشي از بوي چراغ


حضرت@دوست
حضرت@دوست
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را

لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

چه میپرسی ضمیر شعر هایم کیست آن من؟
مبادا لحظه ای حتی مرا اینگونه پنداری

حضرت@دوست
حضرت@دوست

ترا چون آرزو هایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من؟
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

صدایی از صدای عشق خوش تر نیست حافظ گفت
اگرچه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری


حضرت@دوست
حضرت@دوست

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد


حضرت@دوست
حضرت@دوست
کاش میشد برگشت به گذشته و خاطره های پاییز را به رویا تصویر کشید (کاش)

مپرس شادي من حاصل از کدام غم است
که پشت پرده ي عالم هزار زير و بم است

زيان اگر همه ي سود آدم از هستي ست
جدال خلق چرا بر سر زياد و کم است

اگر به ملک رسيدي ، جفا مکن به کسي
که آنچه کاخ تو را خاک مي کند ستم است

خبر نداشتن از حال من بهانه ي توست
که شيوه ي همه ي ظالمان شبيه هم است

کسي بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است

تو را هواي به آغوش من رسيدن نيست
وگرنه فاصله ي ما هنوز يک قدم است…


حضرت@دوست
حضرت@دوست
داغ جنون

گل مــي كنـــد به باغ نگـاهت جـوانيم
وقــتي بروي دامـــن خـــود مي نشانيم

داغ جنون قـــطره ي اشــكم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت مي چكانيم

مـن عابـــر شــكســته دل خـلوت تو ام
تا بيـكران چشــم خـــودت مــي كشانيم

يك مشـت بغض يخ زده تفسير مي كند
انـــــدوه و درد غربــت بــي همــزبانيم

وقــتي پـريد رنگ تو از پشت قصه ها
تصــوير شد نهـــايت رنـــگــين كـمانيم

تو، آن گلي كه مي شــكفي در خيال من
پُر مي شود زعطر خوشــت زنــدگانيم

در كـهــكشان چـشم تو گم مي شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهايــتي از بي نشانيم

زيــبـــاترين رديف غـــزلهاي من توئي
اي يـــــار ســــرو قـــامت ابـرو كمانيم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
.

بی تابم و دل خـــسته تر از آه شبانگاه
دارد بــه کجا می بردم این غـــم جانکاه ؟

فرجــام پلنگانه ام از دست تو مــرگ است
از دست تـو ای ماه...تو ای ماه...تو ای ماه

لبخـــند بزن پنجره ی بسته ی خـود را
بگشای به روی مـــن بدجور هــوا خواه

تا دامــنه ی دامــنت آشــفته ترین است
هـــستی تو دلیل سـفر این هـــمه سیّاح

تنها روش کشف حجاب تو همین است
باید که عــمل کرد بـه قانون رضا شــاه

شیرینی و پابند اصولت وچه افسوس
فرهــاد وَش امـــا نشدی طالب اصلاح


حضرت@دوست
حضرت@دوست


عقل با عشق، اگر قصد تبانی بکند
کار شش روز خداوند به آنی بکند

روزه را بوسه ز لب های تو باطل نکند
شرع هم با دل عشاق تبانی بکند

نیک آن است که دستش به نگاهت برسد
چشم را حلقه ی انگشت نشانی بکند

با صدای نفسش گوش تو را لمس کند
هوش از سر ببرد لحن، روانی بکند

مست باشی و ندانی چه غمی هست تو را
آنچه می دانم و می داند و دانی بکند

من کجا حرف شرابی که رسیده ست کجا
کی توانست مرا مست زبانی بکند

آنقدر تجربه در من غلیان کرد شدم
پیرمردی که حرام است جوانی بکند

بزچرانی که ز طور آمده پیغمبر ماست
چه گناهی ست اگر گاوچرانی بکند


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ویرانۀ قلبم

هنوز سرشت وجودیت
بازتاب میکند نورآفتاب را

هنوزدراین راهِ باریکِ تاریک
تابناکی
هنوز هم دیوارها شنوندۀ
سخنان سرد من خواهند بود

هنوز هم باور دارم
که خداوند با من و با توست
هنوز هم تکّه ابرها
پازل چهرۀ تو را میسازند

با تو زیباست صفای باران
هنوزهم با خون خود
روی بال سپید افلاک
مینویسم از تو
که منتظرت می مانم

هنوز هم قصّه پردازلحظاتِ تنهایی منی
هنوز هم دیوارها شنوندۀ
سخنان سرد من خواهند بود

هنوز هم عطرتو جاریست
درمیان کوچه های خیالم
هنوز از بانگ صدایت
سنگ هم رنگ میبازد


حضرت@دوست
حضرت@دوست

آن که سودا زده چشم تو بوده است منم
و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت
ره به سر منزل وصلش ننموده است منم

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش
آفرین گفته و دشنام شنوده است منم


آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم

ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم



حضرت@دوست
حضرت@دوست

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام



حضرت@دوست
حضرت@دوست

از عاشقی همیشه جوان است پیر ما

با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ
هم دیر زیست مدعی زودمیر ما

صد جان ما ستاند و به یک بوسه وعده داد
بسیار بخش دلبر اندک پذیر ما

در دل به قدر ذره نگنجد خیال غیر
کز مهر او پر است ضمیر منیر ما

تا کی دعای وصل کمان ابروان کنم
چون بر نشانه هیچ نیفتاد تیر ما


حضرت@دوست
حضرت@دوست


گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان
دست در زلف زد و گفت‌ کیت پای ببستست


صفحات: 15 16 17 18 19

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو