یافتن پست: #یوسف

سکوت شب
سکوت شب
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ایست که قربانی‌ات کنند

wolf
wolf
شهرت عشق کند،زمزمه ی حسن بلند

شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور...

wolf
wolf
می‏گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت:


تو را دوست دارم.


یوسف گفت: ای جوان‏مرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟


از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی!


پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،


او بینایی‏ اش را از دست داد و من به چاه افتادم.


زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد


و من مدت‏ها زندانی شدم.
اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،


تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی

از تبار ملکوت
از تبار ملکوت
عرفه آمد و من باز مصفـــــا نشدم

حاجی معتکف یوسف زهــــــرا نشدم



همه گشتند سفید و دل من هست سیاه

باز هم شکر که پیش همه رسوا نشدم



هر طبیب درد مرا دید، بکرد زود ردم

کار از کار گذشت،لیک مـــداوا نشدم



من به دنبال توأم ، یا که به دنبال خودم

هر کجا درپی خود گشتم و پـیدا نشدم



هر چه نالیدم اثر بر دل دلدار نکرد

باب میل دل پر غصۀ مــــولا نشدم



عرفــات دل من بوی محرم دارد

چه کنم زائر آن تربت سقــــا نشدم



من چه دانم چه به روزدل ارباب گذشت

من که بی لشکرو بی یاور و تنها نشدم



من شنیدم که روی سینۀ او بنشستند

من لگد کوب سم مرکب اعـــدا نشدم



من شنیدم غم او،وای به آنکه دیده

لحظه ای مثل دل زینب کبری نشدم



من کجا مثل حسین داغ برادر دیدم

مثل او بر سر نعش قمــــرم تا نشدم



من از آن روز که از چشم شما افتادم

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
نواهای زنانه ومردانه در مجالس عزا وماتم در کوچ بیرجند :وقتی یکی از بستگان فوت می کرد ودیگران خبر دارمی شدند که کدام شخص فوت کرده است همه ی اهالی روستا و اشنایان وبستگان از روستاهای همجوار وشهر خودرا موظف می دانستند که در مراسم تشییع حضور یابند وبا صاحب عزا اعلان همدردی کنند وبگویند که ما درغم شما شریک هستیم بویژه ساکنین روستازیرا عقیده داشتند که اگرخدای ناکرده در جلسه تدفین وغسل وکفن نباشندصاحب عزا را از خود رنجانیده اند وبقول محلی ها نسبت به بانیان عزا بی محلی یعنی بی احترامی کرده اند .بنابراین رسم بود که هرکه ازراه دور یا نزریک به مجلس عزاو ماتم می آمد هنگام روبرو شدن با صاخبان عزا اشعاری متناسب به عنوان تسلیت گویی خطاب به صاحب عزا می خواند ویکی از نزریکان صاحب عزاهم به او پاسخی در خور ومناسب می داد .مثلا تسلیت گو با صدای بلند وسوزان شعر زیر را می خواند :ای چرخ چه خانه ها که ویرا ن کردی در ملک بدن تو غارت جان کردی



هردانه ی قیمتی که آمد به جان بردی توبزیر خاک پنهان کردی یا می خواند :

چه شد که ای گل من این چنین تو پژمردی چراغ محفل من از چه زود افسردی

فقط خدا
فقط خدا
منم ازالان چیدمشون که برا فردا شب آماده باشه که بخونمشون:|:سوت

فقط نمیدونم همشو چیدم یانه:|هر چی که دیدم گذاشتم ازبقیشون خبر ندارم.آمارشون از دستم در رفته:|:نمیدونم

{-176-}{-181-}

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
یوسف کرمی

ناصرغلامی هوجقان
ناصرغلامی هوجقان
یوسف کرمی

هادی
هادی
عشق آن است
که یوسف بخورد شلاقی...
درد تا مغزهِ سر و جان زلیخا برود

هادی
هادی
می شود باز بگویند که بی تقصیرند؟
جمعه هائی که بدون تو چنین دل گیرند..

باز در گوش زمان ثانیه ها میگفتند
خسته از چرخش این عقربه های پیرند

یوسف پرده نشین بی تو زلیخا صفتان
شبی از حسرت پنهان شدنت می میرند

من وتنهائی یک پنجره چشم به راه
و غزل هائی که از نام تو جان میگیرند

بی تو دیریست که خواب گل و آئینه و باغ
خواب های دم صبح اند که بی تعبیرند

عاقبت بی تو شبی قافیه های غزلم
زیر باران به خدا از غم تو میمیرند...

اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب (سلام الله علیها..)

هادی
هادی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟



روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود



نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم



عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد



چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود

sajjad
sajjad
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد …
“اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ، به طرف درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکیست”...

سیده شهید حجّاری
سیده شهید حجّاری
دو تن از فرزندان آیت الله محمود طالقانی به مرگ پدر خود مشکوکند.

آنها از اعدام های اوایل انقلاب و اقدامات اکبر هاشمی رفسنجانی انتقاد کرده و گفته‌اند که به مرگ پدر خود "مشکوک" هستند.
مهدی و طاهره طالقانی در گفتگویی که روز چهارشنبه ۱۷ شهریور از آنها در وبسایت خبرآنلاین منتشر شد٬ به بیان ناگفته‌هایی از زندگی و مرگ پدر خود پرداخته‌اند.
مهدی طالقانی در بخشی از این گفتگو گفته که "اگر طالقانی زنده بود خیلی از مسیرهایی که ما در انقلاب رفتیم٬ رفته نمی شد و به احتمال نود درصد جنگ رخ نمی داد٬ سفارت آمریکا اشغال نمی‌شد و پدرش مخالف اعدام‌های اوایل انقلاب بود."

این فرزند طالقانی به موضوع اعدام‌های گسترده اوايل انقلاب که از سوی صادق خلخالی صورت گرفت نیز اشاره کرد و گفت که پدرش مخالف این اعدام‌ها بوده است.وی افزود:
در یکی از ملاقات‌های پدرش با صادق خلخالی در خانه احمد خمینی٬ وی شاهد بوده که محمود طالقانی با عصبانیت خطاب به خلخالی گفته است: " آشیخ همه قرآن٬ رحمان و رحیم است تو این قاصم الجبارینت را از کجا آوردی که بی‌جهت مردم را اعدام می کنی؟"
مهدی طالقانی جزئیات

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو