یافتن پست: #یوسف

wolf
wolf
هرچه در تصویر خود بهتر نگاه انداختم
بیشتر آیینه را در اشتباه انداختم

زندگی تصویر بود، ای عمر، برگردان به من
سنگ‌ هایی را که در مرداب و ماه انداختم

عشق با من نا برادر بود، چون عاقل شدم
یوسف خود را به دست خود به چاه انداختم

تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه ‌کار
با شعف خود را در آغوش گناه انداختم

سر برون آوردم از مرداب، رو بر آفتاب
چون حباب از شوق آزادی کلاه انداختم



༊
°•°•

در کویِ تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف نَدریده...

.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
درد. دل .آه .حسرت.
شهر از دور زیباست و آدم ها از دور قابل تحمل تر
محرم و نامحرم برایش مطرح نبود، حالا می گویند ،یه. محرم بیاید


شاهرگهای زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه صبر درختان پر شده است

زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف های و رفتن ها یکسا ن پر شده است

چای مینوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای مینوشم ولی از اشک، فنجان پر شده است

بس که گلهایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گلهای پر پر خاک گلدن پر شده است

دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده است

شهر گفتم؟! شهر! آری شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است


ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
مست ِعشقم ٬ مست ِشوقم
مست ِدوست
مست ِمعشوقى
كه عالم مست ِ اوست ^_^


پ.ن: دوستان اگه دوست داشتین بیاین زیر این پست مشاعره :سوت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
؟
با لب تو جان شکار زلف تست
با رخ تو کار کار زلف تست


چشمۀ خورشید سوی روی تو
حلقۀ شب گوشوار زلف تست

در عروسیّ جمالت عقل را
دست و پنجه در نگار زلف تست

پر ز عتبر شد کنار عارضت
آن نه خطّست ، آن نثار زلف تست

من چه گویم؟ کز رخت روشنتر ست
فتنه کاندر روزگار زلف تست

صد هزاران دل ربودی و هنوز
شست و پنجه در شمار زلف تست

برزر رخسارم از شنگرف اشک
نقش شد کین دستکار زلف تست

عالمی عشّاق را از مرد و زن
آرزو اندر کنار زلف تست

تا زنخدان تو چاه یوسفست
جان ما زنجیر دار زلف تست
[ لینک]




حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای بخت سیاه

از نرگس خوش خواب تو در عین سیاهی
ماه رخ تو آینه صنع الهی

سودا زده چشم تو صد جادوی بابل
در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی

در وصف تو هر کس به تصور سخنی گفت
اوصاف کمال تو نگفتند که ماهی

بخت من و زلف تو مرا کرده پریشان
ای بخت سیاه از من سرگشته چه خواهی

چون شمع بسوز تو همی کاهم و پیداست
زین اشک روان من و رخساره کاهی

از گریه این دیده خونبار ملولم
ترسم که ز چشمم ببرد رنگ سیاهی


حضرت@دوست
حضرت@دوست
نمی‌سازد متاع هوش با یوسف خریداران
مدم افسون خودداری نگاه جلوه سودا را

wolf
wolf
کیست تا امشب وجود ماه را باور کند

با دلم همراه باشد، راه را باور کند



علت عاشق شدن یک لحظه دیدارست و بس

کیست تا این لحظه ی کوتاه را باور کند



گرگ ها دیشب برادر های او را خورده اند

کیست حالا یوسف در چاه را باور کند



آینه وقتی که چشمان مرا پر آه دید

آنقدر خندید تا این آه را باور کند



زندگی بی تو شبیه مردن و جان کندن است

کاش مردی بود این اکراه را باور کند



مرتضی کرامتی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ازین زندان اگر خواهی که چون یوسف برون آیی
بدرد دوری یوسف صبوری چون زلیخا کن‌

شــادی
شــادی
یه شاعر بدون غصه چی می‌تونه بنویسه؟ اون همون‌قدر که ماشین‌تحریرش رو لازم داره، غمش رو هم لازم داره. اولمیاسان{-128-}

فقط خدا
فقط خدا
الگوی شجاعت و ادب، علی اکبر
دردانه فاطمی نسب، علی اکبر
فرزند یقین ز نسل ایمان بود
پرورده دامن کریمان بود
آن یوسف حُسن، ماه کنعانی
در خلق و خصال، احمد ثانی
آن شاهد بزم، سرو قامت بود
دریا دل و کوه استقامت بود
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد{-180-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چنان بوصل تو میلیست خاطر مارا

که دل بصحبت یوسف کشد زلیخا را

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هر بی‌خبر که خندید بر حسرت زلیخا

آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یکی میگفت اگر تمام شهر زلیخا شدند ..تو یوسف باش...
ولی من بین این همه زلیخا دنبال لیلی بودم.....
...نه زلیخا

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چو یوسفم گذرد در بهشت بر صف حور
نشان دهم به تو هر گام صد زلیخا را

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو