یافتن پست: #یزد

دنیــــــــــــرا  ملکه عشق
دنیــــــــــــرا ملکه عشق
@goleyas
اینمممممممممممممممم یک شیررنی خوووشمززززه بررای پریاا جاان مهرووووبووون ودوست دااشتنی {-41-}{-41-}{-41-}{-41-}
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


مآه
مآه
او منطقی حرف میزد،ولی من عاشقش بودم...

رها
رها
تا مسواک میزنم، معده ی احمقم تازه میفهمه ک گشنه س :/

마흐디에
마흐디에
واقعا اگه فیلم پس از باران و هی برگشت به حال نمیزدن، فیلم قشنگی میشد🚶🏼‍♀️

♡✓
♡✓
تنها یک‌بار می‌توانست
در آغوشش کشند،
و می‌دانست
آن‌گاه
چون بهمنی فرو می‌ریزد


نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام‌های کاگلی
و من او را
چون شاخه‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می‌داشتم





رها
رها
.

aliaga
aliaga
دعا که نه .....
کاری کنیم که بیاید .....
..........
..................
...............

جز تو به هیچ چیز این دنیا رغبتی نمانده .....
کاش بودی.....!
کاش تو ما را و ما تورا میدیدیم....
کاش...
کاش...
کاش تو بودی و ما بلند فریاد میزدیم الحمدالله رب العالمین
کاش....

شامی
شامی
به قول مولانا:
«هر چیزی در خیال بگنجد واقع است»
پس تصورش کن...
[ اخ 🖤آهنگش🖤 اصلا یه چیزیه ]


Saye
Saye
عشق و سد مانند هم‌اَند: اگر بگذاری ترک کوچکی ایجاد شود که فقط باریکه آبی از آن بگذرد، اندک اندک تمام دیواره را فرو می‌ریزد و لحظه‌ای می‌رسد که در آن هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند جلوی جریان آب را بگیرد. اگر دیوارها فرو بریزند، عشق همه‌چیز را در اختیار می‌گیرد؛ دیگر برایش مهم نیست که ممکن چیست و ناممکن چیست. برایش مهم نیست که می‌توانیم یا نمی‌توانیم معشوق‌مان را در کنار خود داشته باشیم یا نه.

عشق یعنی اختیار از کف دادن!

📚کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم


Elham
Elham 👩‍👧‍👦
مخام موهامو کراتین کنم{-155-}

fatme
fatme

یاد استاد ریاضیمون افتادم
به ریاضی اصن توجه نمیکردم
کلاسایی که حضوری نمیزد رو نمیرفتم
وقتایی که میرفتم کتاب میخوندم کاری به درس دادنش نداشتم
جزوه نمینوشتم
میخوابیدم
کلا پرت بودم سر کلاس این بشر فقط یبار رفتم پای تخته
یبار که سرم رو میز بود صدام زد بم گفت داشتم چی میگفتم؟
منم فقط نگاش کردم مقنعمم کج😂😂همه هم خندیدن
بم گفت میخوای سر کلاس من بخوابی اصن نیا همونجا خودمو افتاده فرض کردم
دوتا همکلاسیم ک اوکی ام باهاشون خوب بودن سر کلاسش هرکاری من نمیکردمو اینا میکردن
آخرش چی شد؟
من پاس شدم
اون دوتا افتادن😂😂خرخونمونم افتاد
بعد فیزیک ک خودمو... دادم براش افتادم😂😂

fatme
fatme
اون فامیلمون که اخرین باری که دیدمش موقعی بود که بچه بودم
امروز با خواهرش اومد خونمون
یجوری حرف میزدنو نیششون باز بود و تحویلم میگرفتن
فک کردم اومدن ازم خواستگاری کنن
بعد فهمیدم برا جمع کردن رای برا شوهرشون اومدن
ای خبرت بیای:پاره

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
اساتید؟ از شهرمون یه نفر برمیدارن بنظرتون شرکت کنم یا حیفه چارصد تومنه بدم ب اینا؟؟

aliaga
aliaga
۱۲:۱۲. :فکر

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را برزمین انداخت وشکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد‌.

بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.

یک روز عصر پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

💠یادمان بماند که: زمین گرد است

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو