محسن
مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد.
یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد.
رهگذری پرسید:
چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است!🌺
سید ایلیا
مرا بی هوا نبوس!
دیوانه قلبم فرو می ریزد
مگر نمی دانی
شکوفه های بهاری
با هر نسیم کوچکی
می افتند به زیر پای درخت.
اینطور ویرانگر
مرا نبوس..
WeT
أ دیروز یسره داره بارون میزنه 😒😒😒
پریا
آدمای خوب زندگیمون
اگه بو داشتن،
بوی نارنگی میدادن: )
رها
نمیدانم اگر موسیقی و چایی و قهوه را نداشتم.. اگر با نور و شعر و گیاه حالم خوب نمیشد..
اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم..
برای دلخوشی در خالی ترین حالات ممکنِ جهانم، به کدامین اتفاق چنگ میزدم و کدامین طعم و تصویر را بهانه میکردم و کدامین دلخوشی کوچک را در آغوش میکشیدم،
تا به خودم بقبولانم که زندگی هنوزم زیباست... 🌱
صحنه کربلا بعد از ۱۴۰۰ سال مجدد تکرار شد
یه جای روضه میگه
امام تکه تکه های حضرت علی اکبر رو با عبا جمع کرد
و دیشب مردی فریاد میزد کودکانم
و تکه های جگر گوشه اش رو با کیسه جمع می کرد