wolf
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد
سکوت شب
و سکوت
نشان بغضی است
میان قبقب های پلیکانه ام
درد را بیدارم
عشق را رسواگرم
زنی در من بیدار سکوت می کشد
غم را با گیسوانش بلند می کند
و من را در خودش ساعت ها می کشد
سکوت شب
بید مجنون !
خسته ای یا سر به زیر ؟
نه این و ... نه آن،
تنها قلبم را در گیسوانم
رها کرده ام.
قطاری دور بشود،
قطاری نزدیک.
بدرودی دست تکان بدهد.
زمان
پا به پای دلتنگی ها برود
و پا به پای شاخههای گل بازگردد.
درودی آغوش بگشاید.
روی نیمکت نشسته باشی
و ایستگاهی در تو
خالی، خالی، خالی...
wolf
باد
وقتی زیباست
که تو
گیسوانت را
به دستش می سپاری...
wolf
گیسوانم را میبافم
زیبا میشوند
به زیبایی بافتن خیال
تا رسیدن به آغوش تو
محمدحسن اسايش
نواهای زنانه ومردانه در مجالس عزا وماتم در کوچ بیرجند :وقتی یکی از بستگان فوت می کرد ودیگران خبر دارمی شدند که کدام شخص فوت کرده است همه ی اهالی روستا و اشنایان وبستگان از روستاهای همجوار وشهر خودرا موظف می دانستند که در مراسم تشییع حضور یابند وبا صاحب عزا اعلان همدردی کنند وبگویند که ما درغم شما شریک هستیم بویژه ساکنین روستازیرا عقیده داشتند که اگرخدای ناکرده در جلسه تدفین وغسل وکفن نباشندصاحب عزا را از خود رنجانیده اند وبقول محلی ها نسبت به بانیان عزا بی محلی یعنی بی احترامی کرده اند .بنابراین رسم بود که هرکه ازراه دور یا نزریک به مجلس عزاو ماتم می آمد هنگام روبرو شدن با صاخبان عزا اشعاری متناسب به عنوان تسلیت گویی خطاب به صاحب عزا می خواند ویکی از نزریکان صاحب عزاهم به او پاسخی در خور ومناسب می داد .مثلا تسلیت گو با صدای بلند وسوزان شعر زیر را می خواند :ای چرخ چه خانه ها که ویرا ن کردی در ملک بدن تو غارت جان کردی
هردانه ی قیمتی که آمد به جان بردی توبزیر خاک پنهان کردی یا می خواند :
چه شد که ای گل من این چنین تو پژمردی چراغ محفل من از چه زود افسردی
فقط خدا
هیچ روز خوبی در راه نیست
روز خوب که در نمیزنه بیاد داخل!
روز خوب که سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز وکرشمه بیاد!
قبض آب وبرق و…. نیست که وقت وبیوقت وقتی خسته ازسرکاربرمیگردی از شکاف در آویزون باشه!
روز خوب راباید ساخت
باید نوازشش کرد
باید آراست وپیراست
باید به گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد
باید عطر دلخواهش رو خرید
گل دلخواهش رو روی میز گذاشت
شعر دلخواهش رو سرود
باید نازش را کشید
برویش خندید
روزخوب را باید خلق کرد
وبعد در آغوش آرام یک روز خوب لذت دنیارا چشید….