یافتن پست: #گیسو

wolf
wolf
درست مثلِ دو چشمِ تو مست و هشیارم

نه خواب میروم از دوری ات، نه بیدارم



شبیهِ پنجره های نشسته در باران

غمِ تو دارم و از بغض و گریه سرشارم



کسی کجاست ببیندچگونه میشکنم؟

کسی کجاست ببیند چگونه میبارم؟



عزیزِ من که چو گیسوی تو پریشانم

عزیزِ من که به هجران تو گرفتارم



اجازه هست بگویم که عاشقت هستم؟

اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟



محمود اکرامی{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
دلی شکسته و چنگی گسسته گیسویم
ولی به زخمه غیبی هنوز می مویم...


{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
پدرم میگفت: زن باید گیسوانش بلند و چشمانش سیاه باشد!
مادرم، هرگز موى بلند نداشت...
و چشمانش رنگ دلخواه پدرم نبود..!
مادرم میگفت: زیبایى براى مرد نیست..!!
مرد باید، دستهایش زمخت...
و گونه هایش آفتاب سوخته باشد..!
پدرم، زیبا و جذاب بود....
نه دستان زمختى داشت و نه گونه هاى آفتاب خورده..!
ولى هرگز نگفتند....
كه زن باید عاشق باشد...
و مرد لایق..!
عشق را سانسور كردند..!
من سالها جنگیدم...
تا فهمیدم كه بى عشق...
نه گیسوان بلندم زیباست...
و نه چشمان سیاهم..!
و نه مردى با دستان زخمت و گونه هاى آفتاب سوخته...
خوشبختیم را تضمین میكند..!



wolf
wolf
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد

سکوت شب
سکوت شب
و سکوت
نشان بغضی است
میان قبقب های پلیکانه ام
درد را بیدارم
عشق را رسواگرم
زنی در من بیدار سکوت می کشد
غم را با گیسوانش بلند می کند
و من را در خودش ساعت ها می کشد

سکوت شب
سکوت شب
بید مجنون !
خسته ای یا سر به زیر ؟
نه این و ... نه آن،
تنها قلبم را در گیسوانم
رها کرده ام.

قطاری دور بشود،
قطاری نزدیک.
بدرودی دست تکان بدهد.
زمان
پا به پای دلتنگی ها برود
و پا به پای شاخه‌‌های گل بازگردد.
درودی آغوش بگشاید.
روی نیمکت نشسته باشی‌
و ایستگاهی در تو
خالی‌، خالی‌، خالی‌...

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
در من زنی‌ می‌رقصد
من به تبلورِ لحظه می‌‌اندیشم
به سماجتِ دخترانِ معصوم به افسونِ عشق
به کشاکشِ پر تردیدِ خاطراتِ خوب از روز‌های دور
من به رویشِ خوش یمنِ دستهایت بر اضطرابِ بی‌ پایانِ گیسوانِ سیاهم به آب و آینه
به آرامشِ سایه ها
به آفتاب
من به تو می‌‌اندیشم
به تو می‌‌اندیشم و در من, یک شرقی‌ عصیانی
بی‌ هیچ مجالی ...
بر ویرانه‌های خاموشِ روحِ رنجیده ام، پای میکوبد
و دیوانه وار می‌رقصد..

آه ‌ای باورِ مطلقِ روزگارم !!!
پاییز در راه است ... بیا



wolf
wolf
عشق
مثل رد دست تو روی هواست
نمی توانم به کسی ثابتش کنم
یا نشانش دهم
حالم که خوب است
یعنی دستانت از شب گیسوانم عبور کرده است
گیسوانم نفس می کشند.

"چیستا یثربی"{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

0
0
@wolf
هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
عشق من
فقط می‌خواستم
در امتداد نسیم
گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برایت راه شیری بسازند‌

می‌خواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می‌ایستی
هیچ چیزی
جز دست‌های من
بر سینه‌ات دل دل نکند‌

می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر

0
0
@wolf
ای در شب تاریک دلم، ماه‌ترینم
بین ِتو و مهتاب، پر از شکّ و یقینم

عالم همه در حیرت و انگشت به دندان
رفته ست به تاراج ِنگاهت دل و دینم

یا در پی گیسوی توأم سایه به سایه
یا در خم ِابروی تو هر شب به کمینم

بگذار شبی را به تماشا گذرانم
تا صبح فقط چشم ِتو را سیر ببینم...

wolf
wolf
میدانی چه مدتی است گیسوانم پیچ خورده اند ؟!
جز تو کسی نمیفهمد
گیسوانم شانه ندارند !
و اگر باشی
گیسوانم
شانه خواهند شد با سرانگشتان عاشقت {-109-}{-109-}

wolf
wolf
باد
وقتی زیباست
که تو
گیسوانت را
به دستش می سپاری...

wolf
wolf
گیسوانم را می‌بافم
زیبا می‌شوند
به زیبایی بافتن خیال
تا رسیدن به آغوش تو

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
نواهای زنانه ومردانه در مجالس عزا وماتم در کوچ بیرجند :وقتی یکی از بستگان فوت می کرد ودیگران خبر دارمی شدند که کدام شخص فوت کرده است همه ی اهالی روستا و اشنایان وبستگان از روستاهای همجوار وشهر خودرا موظف می دانستند که در مراسم تشییع حضور یابند وبا صاحب عزا اعلان همدردی کنند وبگویند که ما درغم شما شریک هستیم بویژه ساکنین روستازیرا عقیده داشتند که اگرخدای ناکرده در جلسه تدفین وغسل وکفن نباشندصاحب عزا را از خود رنجانیده اند وبقول محلی ها نسبت به بانیان عزا بی محلی یعنی بی احترامی کرده اند .بنابراین رسم بود که هرکه ازراه دور یا نزریک به مجلس عزاو ماتم می آمد هنگام روبرو شدن با صاخبان عزا اشعاری متناسب به عنوان تسلیت گویی خطاب به صاحب عزا می خواند ویکی از نزریکان صاحب عزاهم به او پاسخی در خور ومناسب می داد .مثلا تسلیت گو با صدای بلند وسوزان شعر زیر را می خواند :ای چرخ چه خانه ها که ویرا ن کردی در ملک بدن تو غارت جان کردی



هردانه ی قیمتی که آمد به جان بردی توبزیر خاک پنهان کردی یا می خواند :

چه شد که ای گل من این چنین تو پژمردی چراغ محفل من از چه زود افسردی

فقط خدا
فقط خدا
هیچ روز خوبی در راه نیست
روز خوب که در نمیزنه بیاد داخل!
روز خوب که سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز وکرشمه بیاد!
قبض آب وبرق و…. نیست که وقت وبیوقت وقتی خسته ازسرکاربرمیگردی از شکاف در آویزون باشه!
روز خوب راباید ساخت
باید نوازشش کرد
باید آراست وپیراست
باید به گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد
باید عطر دلخواهش رو خرید
گل دلخواهش رو روی میز گذاشت
شعر دلخواهش رو سرود
باید نازش را کشید
برویش خندید
روزخوب را باید خلق کرد
وبعد در آغوش آرام یک روز خوب لذت دنیارا چشید….

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو