یافتن پست: #گیسو

wolf
wolf
دستهایی پر ز خالی پیشِ روست

سایه های لاابالی پیش روست

گیسوانت را پریشانتر مکن

کاین زمان آشفته حالی پیش روست

زخم خود را باکسی هرگز مگوی

شانه های بی خیالی پیش روست

تا به کی در آینه زل می زنی؟!

یک بغل تصویر خالی پیش روست

خوشه های سبز را انبار کن

یوسفِ من! خشکسالی پیش روست



یدالله گودرزی

wolf
wolf
اول از خوبی ، خطابم می کند

بعد با یک “نه ” جوابم می کند !



جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من

مست می سازَد ، شرابم می کند



خشت خشتِ جان من در دستِ اوست

زیرِ پای خود خرابم می کند



قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد

از خجالت گاه آبم می کند



تا که گیسو می سپارَد دستِ باد

مو به مو دارد عذابم می کند



پرسشی همواره در ذهن ِ من است

می رود یا کامیابم می کند؟!



کاش می دانستم این حوّاصفت

داخلِ آدم حسابم می کند !



باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !

می بَرَد قمصر ، گلابم می کند



شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست

بر مدارِ شب، شهابم می کند



عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش

ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !





دکتر یدالله گودرزی

wolf
wolf
خنده ات ساخت وساز ،اخم تو ویرانی ها

گیسوانت گــــره کــــور پریشانـــی ها



اشک تو در صدد حمله قلبی به من است

یورش آورده به من لشکر اشکانی ها



نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت

طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها



از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم

زعفران باد کند دست ِ خراسانی ها



چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر

آشنایند بـــه ایـــن منظـــره گیلانی ها



درّی و در دل یک مشت پر از مروارید

نادری باز در انبــــوه فراوانـــی ها









"جواد منفرد"

wolf
wolf
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد



پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد



عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد



به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد



دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد





سجّاد سامانی

wolf
wolf
بیرحمی است این که نخواهی ببینمت

میدانم این که چشم به راهی ببینمت



گیسوی خویش را یله کن بافه بافه کن

تا صاف تر میان سیاهی ببینمت



در شام من ستاره ی دنباله دار باش

چرخی بزن که نامتناهی ببینمت



در چاه سینه ای دل غافل چه میکنی

بیرون بیا کبوتر چاهی ببینمت



در غرفه های نقش جهان چون صدا بپیچ

تا در شکوه و شوکت شاهی ببینمت



چندی است خو گرفته دلم با ندیدنت

عمری نمانده است الهی ببینمت



سعید بیابانکی

wolf
wolf
ای خفته در نگاه تو جادو ! چه می کنی ؟

آشفته دل ! گره زده گیسو ! چه می کنی ؟



امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت

تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی ؟



شب های دل گرفته که خوابت نمی برد

بی بوسه ، بی نفس نفس او چه می کنی ؟



هی مانده در نگاه تو حسرت ! چه می کشی ؟

هی رفته از دل تو هیاهو ! چه می کنی ؟



بیهوده دشت های خدا را قرق نکن

حالا که رفته از دلت آهو ، چه می کنی ... ؟



ناصر حامدی

wolf
wolf
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را



دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !

از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟



آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد

خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را



چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان

عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را



کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا

قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را



ناصر حامدی

wolf
wolf
من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم



صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه

هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم



عالم همه هرچند که زندان من و توست

از این همه آزادم و زندانی خویشم



تا در خم آن گیسوی آشفته زدم دست

چون خاطر خود جمع پریشانی خویشم



فردایی اگر باشد باز از پی امروز

شرمنده چو حافظ ز مسلمانی خویشم.....



قیصر امین پور

wolf
wolf
دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد



با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست

بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد



بوی نوازش های دستان تو را دارد

گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد



آرام می گیرد در آغوشم به جای تو

بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد



از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند

وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد



بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و

این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد



قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است

کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد



مرضیه خدیر

wolf
wolf
با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها"

با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها



هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش

آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها



گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!

معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها



ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟

دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!



از بس به ماه چشم تو پر میکشم شبی

آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!





حسین زحمتکش

wolf
wolf
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند



ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند



با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست ، باش !

موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!



مثل مادر ، عاشق از روز ازل حسرت کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند



اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند



عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند



مژگان عباسلو

wolf
wolf
سوختم از تشنگی ای کاش باران می گرفت

در من این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم

بی سر و سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شد و با زلف تو

درد خود را مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو

درس حکمت،‌ درس عفت، درس عرفان می گرفت

کاشکی این دست های خالی از احساس من

از بهشتت بوی گندم، ‌بوی عصیان می گرفت

کاش نوحی،‌ ناخدایی ناگهان سر می رسید

جان مغروق مرا از دست طوفان می گرفت

گر نبود این عشق، این انگیزه ی دلبستگی

زندگانی از همان آغاز پایان می گرفت !!



محمد سلمانی

wolf
wolf
اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده

داغ نامت را نشان کرده ، به پیشانی نهاده

گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران

مثل برجی خسته ، برجی رو به ویرانی نهاده

از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟

با دل -این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده -

تا که بیدارش کند کی؟بخت من اکنون که خوابست

سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده

ذره ذره می روم تحلیل سنگ ساحلم من

خویش را در معرض امواج طوفانی نهاده

شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را

پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده



حسین منزوی

wolf
wolf
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار

عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار



رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید

می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار



تا بیاید، چوب بُر از من تبرها ساخته

آن سپیدارم که از کوچ کلاغش سوگوار



حرف حق گفتم ولی خون مرا در شیشه کرد

بیشتر گل می کند انگور بر بالای دار



سفره ام را پیش هر کس وا کنم رسوا شوم

دوستان روزه خوار و دشمنان راز دار



رود تمثیل روانی نیست در تشبیه آن

گیسوان تابدار و بوسه های آبدار



سال مار دوستانم با عسل تحویل شد

سال من ای دوست _دور از جان او_ با زهر مار





علیرضا بدیع{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
غم خوار من به خانه‌ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

می بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای من و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو