دنیــــــــــــرا ملکه عشق
جانم به لب رسید ز دست جفای دوست عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست گر دوست جان طلب کند از من فداش باد سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست در قصد جان من اگر او را رضا بود خواهم به جان خویشتن اوّل رضای دوست من دوست خواهم از دو جهان و خیال او خود در جهان بگو چه بود ماورای دوست خواهم زبان خویش چو تیغ و سنان که تا گویم به صبح و شام چو بلبل ثنای دوست گر در بهشت و روضه مرا وعده ای دهند با دوست گر بود همه خواهم برای دوست گر بر دلست جای همه دلبران ولیک باشد میان مردمک دیده جای دوست سلطانی جهان اگرم نیست گو مباش خواهم به خاک کوی که باشم گدای دوست گرچه نکرد یاد من خسته از کرم خالی نشد زبان و دلم از دعای دوست گرچه جفا رو به من ای دل ز مدعی باید که نشنود به جهان ماجرای دوست
جانم❤
میخواستم بگویم دوستت دارم، پس گفتم؛
تو تنها آدمی هستی که میتواند مرا عمیقاً غمگین کند.
هادی
تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی ...
عزیزان همنشین و هم صحبت شما خیلی روتون تاثیر میذاره حتما به اینکه با کی همنشین و همصحبت هستید دقت کنید
جانم❤
وقتی میگویم دیگر به سراغم نیا
فکر نکن که فراموشت کردهام،
یا دیگر دوستت ندارم، نه.
من فقط فهمیدم
وقتی دلت با من نیست
بودنت مشکلی را حل نمیکند
تنها دلتنگترم میکند
aliaga
داغ یارانم به جان تازد که یاران راچه شد
گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد
یادگاران بود واز یاران دیرین یادها
یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد
سید ایلیا
دلم برای تو تنگ است
و این را نمی توانم بگویم؛
مثل باد که از پشت پنجره ات میگذرد
و یا درخت ها که خاموش اند
سرنوشت عشق،
گاهی سکوت است...
حرف زدین که من ییدار شم
من دنیا رو آب ببره ،بیدار نمیشم
پاارچ اب یخ یعنی فااایده ندااشت
نوووووچ
حیف شد